دلنوشته دخترک بی خانواده

دلنوشته دخترک بی خانواده

نام دلنوشته:دخترک بی خانواده

نام نویسنده:اعظم(A.Z)

مقدمه:باز باران با سنگدلی می کوبد بر بام خانه/یادم آید خنده هامان/یادم آید گریه هامان/باز باران با غم و درد می زند سیلی به صورت من/یادم آید غربتم را/یادم آید بغض و اشکم/یادم آید بازی هامان/یادم آید شوخی هامان

بابا چشم هات رو باز کن،ببین چقدر بزرگ شدم.مگه همیشه نمی گفتی که هیچ وقت تنهام نمی ذاری؟مگه نمی گفتی اگه یکی چپ

نگاهت کرد،خونش رو میریزم؟ببین چقدر آدما اذیتم می کنند،بابا دوستام بهم می خندند و بزرگترا با ترحم بهم نگاه می کنند.بازم بهم

بگو پسر دومم،دلم برای صدات تنگ شده.بابا بغلم می کنی؟خیلی سردمه!تو سردت نیست؟راستی بابا تولدمه،به دختر کوچولوت

تبریک نمی گی؟نکنه دیگه دوستم نداری؟من اشتباهی کردم؟دختر بدی بودم؟بابا ببخشید که دختر بدی بودم،قول می دم که عوض

بشم،بابا خیلی زود رفتی!من خیلی می ترسم،تنهایی خیلی ترس داره.دیگه برام موهام رو نمی بافی؟قول می دم دیگه موهام رو کوتاه

نکنم!هنوز هم موهام رو دوست داری؟بابا یادته وقتی بچه بودم با هم بازی می کردیم،دلم می خواد بازم با هم بازی کنیم!تو چی؟تو هم

دلت می خواد؟دلم قلقلک هات رو می خواد!بابا خیلی وقته که از ته دل نخندیدم،خیلی وقته که اصلا نخندیدم!بابا دست هام رو ببین،خراب شده،مگه نه؟بابا برای یک زن خیلی بدجنس کار می کنم که همیشه اذیتم می کنه!چرا نمیای دعواش کنی؟دیروز کتکم زد،هیچکی

و نداشتم که بغلم کنه!بابا خوابم میاد،دلم می خواد بغلم کنی و بخوابونیم!بابا درد دارم،کجایی که بشی مرحم دردام؟چرا به خوابم

نمیای؟راستی بهت گفته باشم ها،من کادو می خوام!خیلی بدی،چرا حرف نمی زنی؟فقط یک کلمه،بگو دخترم!دوستم داری؟بابا اون

زنی که براش کار می کنم بهم می گه که خنگ و زشتم،راست می گه؟خسته شدم،بسه دیگه!بابا هیچکی دوستم نداره،تنهای تنها

شدم!بابا اونجا خوش میگذره؟منم بیام پیشت؟بابا هیشکی اینجا دلش برای من تنگ نمیشه!من هیچکی و غیر خودم ندارم!همه تنهام

گذاشتند،همه بهم زور می گند!بابا توی دنیا گرگ زیاد شده،همه اذیتم می کنند؛چون من پدر و مادر ندارم!همه من و نشون می دند

و می گند:آخی،طفلکی!دلم می شکنه وقتی این رفتاراشون رو می بینم!بابا فکر کنم خدا دیگه دوستم نداره!بابا من دیگه می رم

ولی قول می دم،بازم بهت سر بزنم!دوست دارم بابا جونم!

حتما بخوانید

دانلود رمان جدید