رمان عاشقانه
خلاصه: دختری که جز زخم خور دن چیزی از مردهای زندگیش ندیده. از مردی که زندگی و آینده اش رو ازش گرفت، پدری که جای این که مرحم زخم هاش بشه نمک روی زخم هاش پاشید تا برادری که جای این که دستش رو بگیره و از باتلاق زندگی درش بیاره، بدتر هلش داد تا توی این باتلاق غرق بشه. رویا، دختری که به همهی مردها مشکوکه و ازشون متنفره؛ اما آیا رویا بلاخره می تونه پدر و برادرش رو ببخشه و به مردها اعتماد کنه؟
مقدمه: تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست!
از صفر که هیچ،
از منهای بی نهـایت شروع خواهم کرد .
و از هیچ چیز نمیترسم .
من در آستانه ی مرگی مأیوس،
در آستانهی عزیمتی نابهنگام تــو را یافتـم.
وقتی تو به من رسیدی،
من شکست مطلق بودم.
من مرده بودم!
پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟!
نه، توروخدا ولم کن! تو رو به مقدسات قسمت میدم ولم کن! بذار برم. لعنتی چی از جونم میخوای؟
فریاد زدم:
_ نه!
از خواب پریدم. نفس نفس میزدم. انگار کسی دست انداخته بود دور گردنم و خفم میکرد. دستم رو سمت پارچ کنار تختم بردم و یه لیوان آب خوردم تا بهتر بتونم نفس بکشم. تمام بدنم یخ کرده بود. داشتم می لرزیدم. پتو رو محکم دور خودم پیچیدم و دوباره دراز کشیدم. با گذشت چهار سال از اون اتفاق لعنتی، کابوسش دست بردار نبود.
چرا ولم نمیکنه؟ چرا نمیذاره یه شب خواب راحت داشته باشم؟ چقدر دیگه باید زجر بکشم؟ تاوان کدوم کارم رو دارم پس میدم؟
چشمهام رو بستم تا دوباره بخوابم. صبح با صدای ساعت روی دیوار، چشمهام رو باز کردم. ساعت هفت رو نشون میداد. باید زود صبحونه میخوردم و به سرکار میرفتم. اگه دیر میکردم، بهانه میدادم دست رئیس چون همینجوریش هم نمیخواست من توی شرکتش کار کنم.
از تختم پایین اومدم. به سمت آشپزخونه رفتم و زیر کتری رو روشن کردم. یه صبحونه مختصر خوردم و به سمت محل کارم رفتم وارد اداره که شدم، منشی بهم گفت:
_ خانم همتی رئیس گفتن وقتی اومدین بهتون بگم پیششون برین.
به سمت میز منشی رفتم و گفتم:
_ نگفتن چیکار دارن؟
[…] دانلود رمان پس کوچههای زندگی نودهشتیا […]
[…] دانلود رمان پس کوچههای زندگی نودهشتیا […]
[…] پیشنهاد نودهشتیا دانلود رمان عشق خاص نودهشتیا دانلود رمان پس کوچههای زندگی نودهشتیا […]