دانلود رمان عاشقانه
خلاصه: کامیار مرد اتو کشیدهای که وسواسش اولین چیزی هست که ازش به یاد میارن! ناف بریدهی دخترعموش هست که هیچ علاقهای نسبت بهش احساس نمیکنه، کیمیای عاشق! اما در این بین که کامیار سعی در وقف دادن خودش با شرایط و کیمیا داره، اتفاقی میافته که همهچیز رو متوقف میکنه… البته در درونش! این اتفاق، نمیتونه یک دختر دوستداشتنی باشه؟!
برشی از رمان:
اینکه صورتش زیادی خشک بود، دست خودش نبود اما بهخاطر مادرش، لبخندی که به نظرش مضحک میآمد روی لب نشاند و خم شد و پیشانی نسرین که قربان صدقهی قد و بالایش میرفت را بوسید.
دایه و مژگان و سحر به استقبالش آمدند و او پاسخان را داد و بعد سمت سالن عذاخوری رفت.
دست روی سینه گذاشت و به نشانهی احترام کمی مقابل زنعمویش خم شد و پاسخش را داد.
اما سنگینی نگاهِ آبی ارغوان بود که مجبورش کرد زیر نگاههای نسرین و سوسن، مادر و زنعمویش، به لبخندش عمق بدهد و گفت:
– خوبی ارغوان جان؟
چشمهای آبیاش برق زد و خندید و چال گونهاش روی پوست سفید صورتش، جداً زیبا بود و با خوشرویی جواب داد:
– مرسی قربونت برم عزیزدلم، تو خوبی؟ سفر خوب بود؟
دید که نگاه مادرهایشان بعد از جملهی ارغوان ذوقزدهتر شد و لبخند یکطرفهاش حفظ کرد و سر تکان داد.
– سفر کاری بود دیگه، برای خوشگذرونی نرفتهبودم که خوش بگذره.
ارغوان کنایهی او را نادیده گرفت و با همان شیطنت و شوخ طبعی ذاتیاش چشمکی زد و گفت:
– زنگ که نمیزدی، حداقل بگو سوغاتی برام آوردی.
سوغاتی از کجا میآورد؟ همه میدانستند این کارها و به دنبال خرید رفتن تا چه حد از حوصلهی او خارج است، حالا چه میگفت آن دخترعمویِ ناف بریدهاش؟!
میخواست جوابی بدهد که صدای پرخنده و لطیف کیمیا از پشت سر به دادش رسید که گفت:
– احوال بداخلاقترین کامروای خانواده؟ چهطوری خان داداش؟
به تهتغاری خانهشان لبخند زد، اینبار عمیق و از ته دل. جواب داد:
– تو خوبی فسقل؟
کیمیا ابرو در هم کشید و مشتی به شکم عضلانی او زد و رو به ارغوان گفت:
– آره، فقط نسرین جونت نذاشت غذا بخوریم در انتظار والا حضرت مردیم از گشنگی.
و خطاب به ارغوان گفت:
– تو نمیدونی این مرتیکهی یُبس یه هلِ پوک سوغاتی نمیاره؟
با خنده و شیطنت گفت:
– به زور ازش بگیر.
رمان خوبیه به لطف قلم قشنگی که نویسندش داره خیلی دوست داشتنی هست
قشنگه دوسش داشتم❤