دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود رمان نگهبانان طبیعت نودهشتیا

e4qd photo 2021 02 14 22 57 49 300x300 - دانلود رمان نگهبانان طبیعت نودهشتیا

دانلود رمان نگهبانان طبیعت نودهشتیا

نام کتاب: نگهبانان طبیعت
نویسنده: fadia1383 کاربر نودهشتیا
ژانر : تخیلی، طنز
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمی نسب
طراح جلد: violet.17
ویراستار: masoome
تعداد صفحه: ۶۹
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان طنز
خلاصه: نارین! دختری که تمام این داستان‌ها به اون مربوط میشه، بدون این‌که خودش از قدرت فوق العاده‌ی درونش خبر داشته باشه.

مقدمه:
اهورا تمام هستی را برای بشر آفرید. بارها بیان شد که جهان از آن ماست؛ اما آیا به این معناست که می‌توانیم آن را نابود سازیم؟ چه کسی پاسخگوی نگهبانان طبیعت است؟ من یا تو؟!

شخصیت‌ها: نارین (آب افزار)، آیناز (باد افزار)، سپهر (خاک افزار ) ساورا (آتش افزار) الهه (صاحب هرچهار قدرت)نارین
داشتم با حوصله، وسایل اضافه رو جمع می‌کردم که صدای داد نارون بلند شد: «دیرشد بابا، بیا دیگه.»

پیشنهاد ما
رمان تشنج | otayehs کاربر انجمن نودهشتیا
رمان عنصر عشق | زمرد دادفر کاربر انجمن نودهشتیا 

نگاهش کردم و گفتم: «باشه وایسا.»
توی آینه یه نگاه به شالم انداختم. خوبه! می‌تونم برم.
سلام، من نارینم و قراره با خواهرم نارون برای ازدواجش خرید بریم. سامان نامزدش پسر خوب و باحالیه از این پسر شر ها که پایه‌ی همه چی هستن.
وقتی رسیدم، نارون داشت مثل قاتل‌ها بهم نگاه می‌کرد .
گفتم: «به خدا من نخوردم.»
نارون با تعجب گفت: «چی رو؟»
– ارث بابات رو.
اولش یه کم نگاهم کرد، بعد یهو آتیش گرفت!
– مرتیکه‌ی بز! دو ساعت دیر کردی، دو قورت و نیمت هم باقیه؟
بعد با کیفش محکم زد توی کمرم و گفت: «گمشو، سامان منتظره.»
با بهت و ترس، داشتم نگاهش می‌کردم که با داد بعدیش عین فشنگ، سمت کفش‌هام دوییدم.
– د بدو دیگه.
بدو- بدو کفش‌هام رو پوشیدم، پریدم بیرون و به سامان که پیش ماشینش بود و با تعجب نگاهم می‌کرد، آویزون شدم.
سامان گفت: «ولم کن نارین! داری لباسم رو پاره می‌کنی، چته؟”»
گفتم: «ببین سامان جان، هنوز دیر نشده؛ سریعاً طلاقت رو از این بگیر. به خدا نمی‌خوام بدبخت شی.»
سامان درحالی که می‌خندید، با صدای دخترونه گفت: «وا خواهر، مگه آقامون چی کارت کرده که ازش طلاق بگیرم؟»
جدی نگاهش کردم و گفتم: «سامان جان، شوخی نمی‌کنم که، طلاقت رو بگیر و برو.»
بعد یهو فهمیدم چی گفتم، سریع درستش کردم.
– نه یعنی طلاقش بده.
سامان با این حرفم از خنده ترکید.
– آخه چرا؟
تا خواستم بگم، نارون اومد.
من با ترس گفتم: «یا اکثر امام زاده‌ها!»
نارون باصدای آروم و متعجبی گفت: «نارین جان، عزیزم، چیزی شده؟»

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود داستان جبهه انتظار نودهشتیا
دانلود داستان ژاکلین گمشده نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
https://98ea.ir/?p=10259
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.