نام کتاب: شلیک آخر
نویسنده: معصومهE کاربر نودهشتیا
ژانر : عاشقانه_ هیجانی_ غمگین
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمی نسب
طراح جلد:hd Sheydaw_
ویراستار: الهام جعفری_ هانی پری
تعداد صفحه:۱۵۱
تهیه شده در انجمن نودهشتیا رمان جدید خلاصه: در شهری که تنها ظلمت و تاریکی در آن بود، شهری که با سرمای زمستان خو گرفته بود، شهری که باد به بند بند وجودش تازیانه می زد، آیا نوری وجود داشت؟آیا گرمایی هم پیدا می شد؟ آیا شهر قلبش میان آن همه تاریکی می توانست نوری در خود جای دهد؟ آن گرما چیست؟
مقدمه:
نگاه شیشهایام مسخ شدهی نگاه پر درد اوست. این چنین او را از پا در آوردم. من آرشم، از جنس یخ و کوه غرور؛ سرد و نفوذ ناپذیر! هر آنچه راهم را سد کند، با شعلهی خشم خود میسوزانم. با اسلحهی نفرت به سویش نشانه میگیرم و شلیک میکنم. قلبش از تپش میایستد و خود میماند و دنیایی مملو از تاریکی محض. این شلیک آخر بود. شلیکی برای انتقام!
«آرش»
پام رو روی گلوش میذارم و تا جایی که نفسش قطع بشه، فشار میدم. از شدتِ بینفسی به سرفه افتاده. خم میشم و نگاهی به صورت ملتمسش میندازم. خونسرد ولی با جدیت میگم: «اعصاب و حوصلهی یکه به دو کردن باهات رو ندارم. حوصلهی انجام کارهای کفن و دفن هم ندارم! پس تا نزده به سرم و یه کاری دستت ندادم، با زبون خوش بگو ببینم کی اَجیرت کرده که زاغ سیاه ما رو چوب بزنی؟!» سخت میگه: «خو… خودم…» خنده تمسخر آمیزی میکنم. هنوز نمیدونه پیچوندن من به این راحتی نیست؟!
_ فکر کردی با بچه طرفی مردک احمق؟! هنوز نفهمیدی هیچ خری از پسِ دور زدن من بر نمیآد؟
صورتش کبود شده بود. پیروزمندانه به چهرهی پُر دردش نگاه میکنم. دارم لذت میبرم! چرا که نه؟! من به هیچکس اجازهی دُم تکون دادن و فضولی کردن توی کارهام و زندگیم رو نمیدم. بهزاد جلو میاد.
_ آرش اگه بخوای بکشیش که دیگه سر نخی نمیتونیم گیر بیاریم. بهتره ولش کنی.
پام رو از روی گلوش بر میدارم که پی در پی سرفه میکنه! مشخصه حالش تا چه حد خرابه. پوزخندی به چهرهی درموندش میزنم و رو به نگهبانها میگم: «ببریدش انبار و چشم ازش برندارید! بفهمم دست از پا خطا کرده، یقه شما رو میگیرم. مفهومه؟!» هردوتاشون سرتکون میدن و احمد میگه:
_ خیالتون راحت آقا؛ حواسمون هست بهش.
سلام واقعا خسته نباشید فوق العاده بود ولی آخرش واقعا غم انگیز بود و نصفه کاره تموم شد منتظر میمونم تا چلد دوم هم بیاد فقط امیدوارم دیگه اینقدر غم انگیز نباشه ولی واقعا بسیار بسیار عالی بود هرکی نخونه از دستش رفته معلومه شما بسیار نویسنده ی خلاق و با استعدادی هستید در هر صورت وظیفه ی من بود تشکر کنم فقط اگه میشه جلد دوم اینقدر غم انگیز نباشه یا حداقل آسمان زنده بشه
سلام واقعا خسته نباشید فوق العاده بود ولی آخرش واقعا غم انگیز بود و نصفه کاره تموم شد منتظر میمونم تا چلد دوم هم بیاد فقط امیدوارم دیگه اینقدر غم انگیز نباشه ولی واقعا بسیار بسیار عالی بود هرکی نخونه از دستش رفته معلومه شما بسیار نویسنده ی خلاق و با استعدادی هستید در هر صورت وظیفه ی من بود تشکر کنم فقط اگه میشه جلد دوم اینقدر غم انگیز نباشه یا حداقل آسمان زنده بشه
[…] پیشنهاد نودهشتیا دانلود رمان طعمه توهم نودهشتیا دانلود رمان شلیک آخر نودهشتیا […]