قبل از اینکه وسایلمو جمع کنم با آژانس مسافرتی تماس گرفتم وپروازو قطعی کردم با محل کارم که یه دفتر وکالت هم بود دوباره جهت خداحافظی تماس گرفتم.تو هواپیما نشسته بودم . به قصد مشهد به شهرم بعد از سه سالخوشحال بودم ؟ ناراحت؟ نمیدونمیاد مهران افتادم. اه اشک لعنتی توچشام جمع شد بازم درگیری
پیشنهاد ما
فکریبسه بهناز مگه عمواینارو یادت رفته زن عموروچی ؟ مگه مهران پشتت بود اونم بعد از اون همه وقت فقط سکوت کرد یه سکوت مسخره؟ حالا بعد از سه سال یادت امده حالا بذار پس گریه هاتم من بهت یاد آوری کنم.یه نفس عمیق کشیدم تا خاطره مهران و آره فقط خاطرشو از ذهنم پاک کنم.اه لعنتی نشد.یه نفس عمیق دیگه کشیدم وسرمو تکون دادم. آره داره بهتر می شه .یکی از مهمترین مواردی که باعث آرامش وموفقیت در زندگی میشود «صبر »است.تویک کتاب خونده بودم اسمش یادم نیست فقط ۷گام آرامشرو گفته بود.الان فقط باید به خواهرم وخانوادم ومشکل پیش آمده فکر کنم.بهناز الان توباید اعتماد به نفس داشته باشیاعتماد به نفس = زندگی در اوج قدرت بهناز جونی تکرار کناعتماد به نفس = زندگی در اوج قدرت بهناز جونی تکرار کن …دوباره مرور کن تا تاراه حل پیدا کنی از کجا ؟آهان از تلفن مامان-سلام مامی جونم چطورید شما ؟خوبی بی وفای خودم؟-دست پیش میگیری که پس نیفتی سلام بی معرفت-قربونت برم گلگی تون به سرمون عروسی پسرمون ،چی شده یاد من افتادید ؟-حالی از دخترم بپرسم بده ؟ تازه ما دوماه هم نیست تهران بودیم.-نه عزیزمن ، حالا نمیخوای بگی چی شده چرا انقدر صدات گرفته وناراحته-بعد این همه مدت بایدم….-ااااااااااااا مامان جون شروع نکن اصلا بگو ببینم حال دخمرت با جوجوش چطوره؟شورش آقا بهروز عمواینا؟؟؟؟-بهناز مامای مامان چرا گریه میکنی بگو دیگه تا دق نکردم-باشه گوش کن خواهرت به کمکت نیاز داره.-مامان من این جوری نمی شه که شما هی گریه می کنید .من اصلا نمی فهمم بابا نیست توضیح بده تا ببینم چی شده