-اگر من وکیلشونم، کوچکترین خطری تهدیدشون نمیکنه! اینو مطمئن باش.
قبل از اینکه از چشمان مات مانده و تحلیلگرش چیزی بخواند، نگاهش به پشت سر دخترک افتاد و متوجه ورود عرفان به کافه شد. بهتر از این نمیشد. باید در اولین فرصت پاتوقش را عوض میکرد. اینجا دیگر جای استقرار آرامش نبود. عرفان بدون اینکه چشم بچرخاند، مستقیم به طرف میزِ سام آمد و با لبخند گل و گشادش، صندلی را بیرون کشید و برگرداندش و برعکس روی آن نشست به شکلی که تکیه گاه صندلی مقابل سینهاش بود.
-نوکر داداش!
عاصی شده نگاهش کرد. دخترک با چشمهای گرد شده و متعجب به او چشم دوخته بود. اما عرفان مثل همیشه بیقید، دستش را دراز کرد و تکهای از مرغ برداشت و همان طور که میجوید گفت:
-احوال خانمِ محترم؟ راستشو بخوای منم عین خودت شاکی شدم. معمولاً داداش اینجا تنها میآد! دیدم یه دا…
سام تک سرفهای کرد تا عرفان جلوی زبانش را بگیرد. نیم نگاهی به سام انداخت و سریع جمعش کرد:
-دیدم یه خانم محترم روبه روش نشسته، واقعیتشو بگم، الآن یکم کرک و پرم ریخته. زمان لازم دارم تا به خودم بیام. نه که تا حالا خان داداشمو با دختر ندیدم ها! نه…
این را گفت و خودش به حرف خودش، قاه قاه خندید. سام سری به نشانهی تأسف تکان داد و نا امید، از دیوار شیشهای کافه به بیرون چشم دوخت. اما از گوشهی چشم دختر را زیر نظر گرفت، لبخند مصنوعی دخترک بیشتر شبیه به پوزخند بود. نیم نگاهی به سام انداخت که سام هم طوری وانمود کرد که انگار حواسش نیست.
-مثل اینکه من باید برم دیگه.
سام سرش را تکان داد و بیتعارف گفت:
-هر طور که مایلی. به خانم بنی آدم سلام برسون شراره جان!
-شقایق.
لبخندش مصنوعی و یک طرفه بود وقتی که گفت:
-آخ بله، شقایق!
شقایق لبخند دندان نمایی زد و گفت:
-پس شمارهت رو دارم. با هم در ارتباطیم.
-احتیاجی نیست. اگر مشکلی پیش اومد ایمیل بزن یا به دفترم مراجعه کن. منشی حتماً راهنماییت میکنن!
نگاه خصمانهای به عرفان انداخت و گفت:
-اوکی! پس شب بخیر.
زیر لب شب بخیری گفت. بعد به لبخند مضحک عرفان خیره شد. به محض رفتن دختر، غذاهایی که سفارش داده بود رسیدند و عرفان هم جای خالی دختر را پر کرد و با ولع مشغول خوردن شد. سام هر دو دستش را روی میز گذاشت و پرسید:
-چه خبر؟
عرفان با دهان پر جوابش را داد:
-همه چیز یارو رو واست درآوردم. اونقدرا هم که فکر میکردی طرف گردن کلفت نیست. یعنی اینطور بگم که خوابوندنش برای تو کاری نداره. ولی مدرکی پیدا نکردم.
سام حرفش را با سر تأیید کرد و مسلط گفت:
-قرار هم نبود پیدا کنی! اون دیگه کار منه!
با فکری مشغول به در خروجی کافه نگاه میکرد که عرفان پرسید:
-دختره کی بود؟
-کدوم؟
نگاهش ثابت شد.
-داداش همین دختره که الآن رفت دیگه!
انگار که راجعبه پوچ و بیاهمیت ترین موضوع جهان صحبت میکرد، گفت:
-آدمِ طرف دعوی یکی از پروندههام. احمق اومده بود تهدید کنه!
عرفان دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
-اسکل! تو رو نشناختن!
سام کیف چرمش را به همراه کتش برداشت و گفت:
-بلند شو بریم!
سلام
عالی بیست
خوب بود ممنون
ایولااااا
سلام مرسی عالی بود
دوسش داشتم خوب بوددددد
عالیه
سایتتون محشرهههه من عاشق رمان های این سایتم
با تشکر از نویسنده از قلم قویتون