دانلود داستان بانوی خونین نودهشتیا
بسمه تعالی
نام داستان: بانوی خونین
نام نویسنده: N.a25
ژانر: تخیلی
خلاصه: من لاریسا، دختری خجالتی و گوشه گیرم. با کسی کاری ندارم و کسی هم با من کاری نداره؛ اما همه چیز عوض شد. یکی با من کار داشت! ولم نمی کرد. سایه به سایه دنبالم بود. اون بانوی سرخ بود! زنی با موهای شرابی، که مدام اذیتم می کرد …
پیشنهاد ما
لاریسا:
توی اتاق نشسته بودم و در حال خوندن کتابی ترسناک، به اسم “هفت جن” بودم، که احساس کردم صدای پا میاد. سرم رو تکون دادم، تا از فکرش خارج بشم. احتمالاً به خاطر داستانی که دارم میخونم، توهم زدم. کتاب رو بستم و ترجیح دادم بقیش رو فردا شب ادامه بدم. توی تخت رفتم ؛ اما باز هم شنیدم! این دیگه خیلی واضح بود؛ درست یک قدمی اتاقم!
از تخت خارج شدم و به طرف در اتاق رفتم. صدای برخورد پاهام با سرامیک های اتاق یه ترسی رو توی دلم می انداخت. چشم هام رو بستم و در اتاق رو باز کردم. آروم لای یکی از چشم هام رو باز کردم؛ با دیدن راهروی خالی یه نفس عمیق کشیدم و به طرف تخت خوابم برگشتم؛ اما صدای افتادن چیزی در نزدیکی اتاقم ، باعث توقفم شد.
دوباره به طرف در برگشتم. با دیدن عروسک قرمزم ، که کف راهرو افتاده بود، از ترس اب دهنم رو قورت دادم. به سمت عروسک قدم برداشتم. تقریبا داشتم به عروسک می رسیدم ، که در اتاق با شدت بسته شد! از ترس یه جیغ کوتاه کشیدم و به طرف در برگشتم.
با دیدن صحنه مقابلم خون توی رگهام منجمد شد. با قدم های کوتاه به سمت عقب سعی کردم، از اون جسم فاصله بگیرم.
جسمی سرخ پوش، که درست مقابل اتاقم ایستاده بود و با یک لبخند مخوف به من خیره شده بود.
زبونم از ترس بند اومده بود و توانایی جیغ کشیدن نداشتم. اون جسم راه گرفت. قدم به قدم با من جلو می آمد…
با صدایی که اصلا شباهتی به صدای زن نداشت گفت:
_ کجا فرار میکنی، لاری؟
با لکنت گفتم:
پیشنهاد نودهشتیا