دانلود داستان ایلگار نودهشتیا
ایلگار
ژانر:تخیلی،عاشقانه،طنرصفحه_نقد_داستان_ایلگار
خلاصه:موهای بوری داشت که بعد ها تبدیل به مویی قرمز رنگ شد.نگاهی اشت سبز رنگ.صورتی کک و مکی که ظاهرش رو از چیزی که بود عجیب تر می کرد.این دختر عجیب بود.خاص بود.هفت ساله که بود،مادر و پدر این دختر فهمیدند که بچه شون خاصه؛اما خودشون رو به نفهمی زدند و برای اینکه یه وقتی آزار دخترشون به کسی نرسه،اون رو به یک ویلایی تو جنگل بردن
جنگل آروم بود.جوری که صدای خزیدن دیهگو رو می شنیدم!
مثلا قایم شده بود!پاهام ناخودآگاه به سمتی کشیده شد؛چشمام رو بستم و سعی کردم بفهمم که کجا دارم می رم.
دیدم که دیهگو،با اون چشم های سبز فسفریش،آروم آروم به سمت خونه می ره…چشم هام رو باز کردم و،واقعیت دیهگو رو دیدم.
از اینکه دوباره تونستم بفهمم که چیکار دارم می کنم و چه قدرتی دارم نیشم رو باز کردم.
بی صدا اما تند به سمت دیهگو رفتم.سه متر بود!
سریع گردنش رو گرفتم تا یه وقت اشتباهی نیشم نزنه.
کمی تکون خورد.با لحنه بدجنسی گفتم:دیدی گرفتمت!
دیهگو چشماش رو چرخوند و گفت:خب حالا! زیاد خوشحال نباش.چون ممکنه تا چند روز دیگه بریزن سرت!
با نگرانی چرخوندمش و تا جایی که زور داشتم دُمش رو روی پاهام گذاشتم.
_یعنی چی که میان؟!دیگه چی کارم دارن آخه؟!مگه من نمی تونم از خودم مراقبت کنم؟!غیر از خودم،تو هم هستی…من که تنها نیستم…یعنی هنوز باور نکردن که مرگ نیکی تقصیر من نیست؟!
دیهگو سرش رو روی گردنم گذاشت و گفت:هر چی بشه من باهاتم!نمی زارم هیچ توهینی بهت بکنن!
با درموندگی گفتم:وای خدا چقدر تو باهوشی! آخه ای مار خنگ! تو اگه بیای جلو اونا که هم خودشون سکته می کنن ، هم قبلش منو دار می زنن! چی کار می خوای بکنی؟!
با ناراحتی سر تکون داد و آروم گفت:نمی دونم!
منم سرمو انداختم پایین.
اما بعد از چند ثانیه گفت:ولی من یه کاری می تونم بکنم!
با سلام و خسته نباشید بنده از افغانستان میخواهم که کتاب دانلود کنم نمیشه شماره همراه کشور ایرانو میخواد حالا من چه کنم؟؟؟
سلام شماره نمیخواد عزیز رایگانه
تفکر جالب و نویی بود و حتی میتونست یه داستان خیلی موفق باشه ولی خب برای ۱۸ صفحه زیادی بود.نقاط اوج داستان به قدری پشت سر هم اومده بودن که جذابیتشون کم رنگ شده بود،توصیفات کم بودن و بعضی جاها اغراق آمیز.به نظرم نویسنده با کار کردن روی این داستان میتونه داستان خیلی موفقی ازش در بیاره اگه فقط بین نقطه های اوج فاصله ی بیشتری بندازه و توصیفات و قلم قوی تری به کار ببره چون مشخصه ذهن پویایی داره
ایده نو بود ولی خیلی کوتاه بود اینو میتونی مقدمه رمانت کنی
یه رمان بلند که همه چیو توش توضیح بدی یا اتفاقایی که دربرخورد با ادما براشون میفته
در کل جالب بود ممنون
ممنونم. به زودی جلد دوم این داستان به اسم جادوی سبز منتشر می شه و الان هم در حال تایپ جلد دوم جادوی سبز هستم.