برشی از متن کتاب:
یادت هست، با صدای بلند میخندیدم و عصبیات میکردم؟
یادم میآید، مدام این جمله را تکرار میکردی”تو خندههایت هم فقط برای من است، بلند نخند”
حال کجایی که ببینی، دیگر تبسم هم بر لب ندارم، خنده هایم فقط و فقط برای تو که نه، برای خیالِ توست!
به یاد داری آن روز را؟همان روز که خواستی برای همیشه
تنهایم بگذاری و بروی. یادم میآید فریاد زدم “تمام یادگاری هایت را دور ریختهام،
نامه های عاشقانهای که مسخرهشان میکردم را آتش
زدم، پیامک های شبانهات را پاک کردم، آن شال مشکی با
طرح گلهای لیلیوم را دور انداختم و خیالَت را از ذهن و دلم بیرون کردم.
دروغ گفتم!
من هنوز هم با یادگاری هایت تو را کنار خودم میبینم، نامه هایت دلیل خندیدن های از ته دلم و خیالَت دلیل نفسهایم است.
میدانم شاید بخندی، ولی باور کن من هنوز آن شال مشکی را از سرم باز نکردهام.
میگویند من افسرده شدهام، ساکت شدهام، آرام شدهام.
اما نمیدانند، من دیوانه شدهام، دیوانهی همچون تویی!
تو که نمیدانی! آخر من با خیالِ تو زندگی میکنم.