دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

رمان جنگل چشم‌هایش

IMG 20220929 001359 300x300 - دانلود رمان جنگل چشم‌هایش اثری از H.noora

نام رمان: جنگل چشم‌هایش

نام نویسنده: H.noora

ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی

تعداد صفحه: ۴۹۰

دانلود رمان اجتماعی به قلم H.noora فرمت PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان

خلاصه:

روایتی است از زندگی لیلی دخترکی که  پس از گذشت چندین و چند سال هیچ ندیدن حالا روزنه‌ای از جنس امید قلبش را روشن کرده! روزنه‌ای که با گذشت زمان رو به محو شدن می‌رود اما در آخرین لحظات توسط مرد خوش صدایی به نام شاهرخ که لیلی از آن نفرتی عمیق در قلب خود دارد…

پیشنهاد ما:

دانلود رمان داو اول

بخشی از کتاب:

– حالتون‌ خوبه؟

صدا در گوش‌هایش تکرار شد و تکرار شد. در یک ثانیه گوشش سرشار از صدای منفور او شد و همه‌ی حرف‌هایی که به لیلی می‌زد در گوشش به پژواک در آمد و از شدت فشار صداها با دست‌هایش هر‌ دو گوشش را گرفت و با صورتی جمع شده سرش را خم کرد. مرد خیره به حالات عجب دخترک، خطاب به خواهرش با آن صدای لعنتی‌وارش گفت:

– ملیکا بیا ببین چرا جواب نمیدن.

لیلی نمی‌خواست صدایش را بشنود نمی‌خواست. در دل التماس می‌کرد که: «حرف نزن خواهش می‌کنم حرف نزن.» دست ملیکا بر روی بازویش قرار گرفت و تکان خفیفی به او داد و بعد گفت:

– عزیزم چرا گوش‌هات و گرفتی؟ اگر نمی‌تونی حرف بزنی لطفاً دوبار پلک بزن بفهمیم حالت خوبه.

انقدر سراسر درد و نفرت شده بود که متوجه نشد دستی که بازویش را لمس می‌کند دست مردانه‌ای نیست دست ظریف یک زن است و آن‌چنان در یک ثانیه حس انزجار و نفرت به او دست داد که با نیرویی که تا کنون هیچگاه در خود حس نکرده بود در گوشش زد. سیلی که باید چند سال پیش بخاطر حرف‌هایش می‌خورد را حالا خورده بود. صدای تو گوشی که خورده بود در گوش‌های لیلی پیچید و پیچید و بر روی گوشه‌ی کمی از آتش دلش مانند آبی روان و خنک ریخته شد؛ اما هنوز مدت زمان زیادی از این خنک شدن نگذشته بود که متوجه شد صورتی که به آن سیلی زد مردانه نبود؛ دستش پوست نازک یک زن را لمس کرده بود!

ملیکا که اشک در چشم‌های درد آلودش جمع شده بود، دستش را بر جای سیلی گذاشت و با درد و صدای ظریف دخترانه‌اش گفت:

– آخ چرا من رو می‌زنید؟

اهمیتی به اینکه اشتباهی دخترک را زده بود نداد در واقع نمی‌خواست بیشتر به اینکه بخاطر نابینا بودنش اشتباه زده بود فکر کند؛ خدا می‌دانست تا چه اندازه متنفر بود از اشک‌هایی که بدون اجازه‌ی خودش صورتش را خیس می‌کردند و نشان دهنده‌ی ضعفش بودند، مغزش انگار تازه درک می‌کرد اتفاقات افتاده را که نتیجه‌اش لرزش بدنش شده بود. حالش به شدت بد بود اما با آن حال بدش از جای برخواست. دیگر حتی به دنبال عصایش هم نگشت تنها می‌خواست از آن صدای لعنتی که همه‌ی بچه‌های مدرسه‌ی دبیرستانش عاشق آن بودند و آن را خوش آهنگ‌ترین صدایی که شنیده بودند می‌دانستند دور شود؛ از آن صدایی که لیلی از آن متنفر بود، متنفر به اندازه تمام سال‌های نابینا بودنش!

مردم جمع شده بودند و از اتفاق افتاده سخن می‌گفتند، عده‌ای زمانی که ختم به خیر شدن ماجرا را دیدند محیط را ترک کردند اما عده‌ای دیگر هنوز هم بودند.

از همه بدتر این بود که صدای هم‌همه‌هایی که می‌شنید به شدت عصبی‌اش می‌کرد و بیش از آن برای این عصبی می‌شد که نمی‌تواند چیزی را ببیند. از جایش برمی‌خیزد و سعی می‌کند بدون عصا بتواند راهش را پیدا کند باز هم لمس آن دست دخترانه و این‌بار انقدر هوشیار هست که تشخیص دهد این دست‌های یک زن است. صدایش بلافاصله در گوش‌هایش می‌پیچد:

– خانوم شما حالتون خوب نیست بیاین بریم سوار ماشین شیم، داداش شاهرخ هم الان میاد.

لیلی دستش را از حصار دست ملیکا آزاد می‌کند و در عین حال که به او می‌گوید:

– ممنونم که نجاتم دادید خودم می‌تونم برم.

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: جنگل چشم‌هایش
  • ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
  • نویسنده: H.noora
  • تعداد صفحات: 490
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://98ea.ir/?p=13242
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.