زنی محکوم به سنگسار میشود. همان زمانی که قلبش چون ماهیِ از
آب پریده در سینهاش جستوخیز میکند، همان زمانی که گلویش از خوف خشکیده است و نفسش برای دخول و خروج تضرع میکند، به سمت گودال کشیده میشود. دخترانش، شاهد آخرین آبیاند که او نوش میکند؛ پسرش، آن والهی سینه سوخته، کلوخ و سنگ در دست میگیرد تا نفسبُر مادرش شود و همسرش، شاید او بیش از حد متحمل زجر شده که رحم را به بیرحمی میفروشد و فوارهی خشم از چشمانش زبانه میکشد! سرگذشت چگونه گذشت که جوهر قلم زندگی زن، در این نقطه از صفحه خشکید؟ جوهر هفت رنگ دفترچهی حیات سایرین، قرار است چه چیزی را بِنِگارد و چگونه بینم شود؟
مانیا دختر پرشور و اما مغرور…آراد درد دیده و مغرور…آیا میشه این دوتا آدم که پر از غرورن بهم برسن!اصلن مگه تو عشق و عاشقی غرور معنایی داره؟ مانیا روزی که نتیجه کنکورش اومده با آراد تصادف میکنه،همچی به این تصادف کوچیک ختم نمیشه. آرادی که بعده پنج سال به کشورش برگشته و از جنس زن بیزاره چطور با مانیا برخورد میکنه؟!