دانلود داستان زندگی سرما زده
اولین پاییزی است که مادربزرگ نیست.
کنج خانه نشسته و به جای خالی مادربزرگ خیره شده است.
به آرامی کنارش می نشینم؛اصلا متوجه آمدنم نمی شود!
آهسته صدایش می زنم؛صدا زدن های مکررم را پاسخ گو نمی شود..نبود مادربزرگ بیشتر از همه روی او تاثیر گذاشته است!
مکررا که اسمش را صدا می زنم،بی حرف از جایش بلند می شود و صندوقچه ی کوچکی را از اتاق رو به رویی می آورد…رو به رویم می نشیند و صندوقچه را باز می کند.
دانلود رمان جدید