دانلود داستان کوتاه
خلاصه: به زوال فصلها در گلدان دنیا که ایمان بیاوریم، دیگر تمام است. با دو دست خود، چنگ بر ریسمان جنون خواهیم زد؛ اگر که عاقل باشیم! “رسالت پرنده، شاخه به شاخه جستن و پر زدن و خواندن است.” این را در یکی از کتابهای معروف روسی خوانده بودم. کاش کسی از میان خودمان باشد تا رسالت آدمی را به این قلوب آهنیِ زنگزده یادآور شود. هراسی نیست… قانون طبیعت، ناپایدار بودن است. همین است که به ما قدرتی عظیم داده شده، تا با حرکتی، صدها صفحه تقدیرِ از پیش تعیین شده را بر هم بریزیم. روحان مردی از همین قماش بود. حسادتی مفرح بر کامش مزه کرد و او را از آنچه که محبوس داشته بود، رهانید. پزشک دروغینی بود که گیر جراحیای حقیقی افتاد و با لباسی سفید، به آبیِ عمیقی رسید… .