گفتم این آغـاز، پـایان ندارد.
عشق اگرعشق است آسان ندارد،
گفتی ازپاییـز، بایدسفرکرد.
گرچه گل، تاب طوفان ندارد،
آنکه لیـال شد در چشمِ مجنون،
همنشینی جز باران ندارد،!…
من خنده زنم بر دل، دل خنده زند بر من
اینجاست که می خندد دیوانه به دیوانه
من خنده زنم بر غم ، غم خنده کند بر من
اینجاست که می خندد بیگانه به دیوانه
من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من
اینجاست که می خندد ویرانه به دیوانه
من خنده کنم بر تو، تو خنده کنی بر من
اینجاست که می خندیم هر دو چو دو دیوانه
من خنده کنم بر او، او خنده کند بر من
دیگر به چه می خندم دل رفت از این خانه