مانا با شرکت در یک بازی معمایی و هیجانی با آندریاس پیپر آشنا
میشود. او برخلاف مانا مردی نامعتقد است و خدای یکتا را نمیپرستد؛ اما با اینحال، میان او و دخترک یک کشش عاطفی شکل میگیرد. در این میان هنگام گذر از یکی از مراحل سخت و پر پیچ و خم بازی، مانا با یک قاتل و آدمکش حرفهای برخورد میکند که ارتباطی با بازی “قدرت ذهن” ندارد اما تأثیر بسزایی روی سرنوشت او میگذارد.