دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

روزهای خوب می‌رسه

۰۹۳۶۵۳ gcsz 768x768 1 300x300 - دانلود رمان روزهای خوب می‌رسه اثری از الهام غلامی

نام رمان: روزهای خوب میرسه
نام نویسنده: الهام غلامی
ژانر: پلیسی، خانوادگی
تعداد صفحه: ۶۴۱

دانلود رمان روزهای خوب می‌رسه از الهام غلامی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دختری قوی که وقتی فقط هشت سالشه، پدر و مادرش از هم طلاق می‌گیرند‌ و دختر داستان ما، از خواهر دوقلوش‌ و برادر بزرگترش فاصله می‌گیره. گذر زمان دوباره اون‌ها رو کنار هم می‌رسونه ولی آیا اون‌ها می‌تونن‌ یه خانواده کامل بشن؟ چه اتفاقی براشون میفته؟

پیشنهاد ما:

رمان نمایش مرگ اثری از صبا طهرانی

بخشی از کتاب:

من و نفیسه چادر سبز گل‌دار سر کرده بودیم و توی آشپزخونه نشسته بودیم که صدای زنگ آیفون بلند شد. نفیسه نگران سریع از جاش پاشد؛ ولی من بی‌خیال روی صندلی نشسته بودم که نفیسه گفت:
– خوش به حالت که این‌قدر بی‌خیال هستی!
– چی‌کار کنم؟ مثل تو دور خودم بپیچم؟
– نه، راحت باش.
صدای باز شدن در که اومد، بهش گفتم:
– حواست باشه همه چی رو توضیح بدی.
از آشپزخونه بیرون رفتیم و کنار مامان و نفاس، جلوی در ایستادیم. اولین نفر آقا محمود، پدر امیر و بعد مادرش و پشت سر اون‌ها هم خواهرش و خودشون اومدن. یکم تشخیص این‌که کدوم امیر هست و کدوم امین سخت بود؛ ولی از ژست خشکی که امیر همیشه داره، راحت میشه تشخیص داد. امین چشم‌هاش گرد از تعجب گرد شده بود؛ شاید بهش نگفته بودن من و نفیسه دوقلو هستیم. امین گل رو به من داد و رفت نشست. همه که به هال رفتن و نشستن، من و نفیسه دوباره به آشپزخونه برگشتیم که نفیسه گفت:
– تو فهمیدی کدوم امین بود؟
– هنوز هیچی نشده میگی امین؟
– آقا امین.
– اونی که دسته گل رو به من داد، امین بود.
– اون وقت از کجا فهمیدی؟!
– از ژست گرفتنشون. امین وقتی اومد، خنده‌رو بود و خوشحال؛ ولی آقا امیر خیلی آروم و خشک بود.
– میگمک خوب آقا امیر رو می‌شناسی ها!
– هر چی نباشه چند ساله همکار هستیم. الان هم اِن‌قدر حرف نزن، چای رو ببر!
– چرا من؟
– تو چایی ببر من بقیه‌ی چیزها رو میارم.
– باشه.
نفیسه چای ریخت و برد. من هم ظرف میوه رو بردم. بشقاب و چاقو از قبل روی میز بود. وقتی پذیرایی تموم شد، می‌خواستیم توی آشپزخونه بریم که مامان رو به نفیسه گفت:
– بیاید بشینید همین‌جا.
من کنار نفاس و نفیسه هم کنار خواهر امیر نشست. شروع به صحبت‌های فرعی کردن تا این‌که آقا محمود گفت:
– خب دیگه؛ حالا این چهار تا جوون برن حرف‌هاشون رو با هم بزنن؛ البته من نمی‌دونم کدوم با کدوم قراره حرف بزنن!
همه، به غیر از من و امیر خندیدن که مامانِ امیر گفت:
– امین جان، پاشو مادر؛ برو حرف‌هات رو با نفیسه خانم بزن. امیر، تو هم پاشو با نفس خانم صحبت‌هاتون رو بکنید.
با اشاره‌ی مامان، من و نفیسه از جامون بلند شدیم که امیر و امین هم اومدن. نفیسه به سمت اتاق مامان که رو‌به‌روی اتاق خودمون بود، رفت. جلوی در ایستاد و گفت:
– بفرمائید آقا امین.
اون‌ها توی اتاق رفتن و ما هم توی اتاق من رفتیم. به امیر تعارف کردم که روی تخت بشینه و خودم هم روی صندلی میز تحریر نشستم.
کمی به سکوت گذشت که امیر گفت:
– خب، نمی‌خوای شروع کنی؟
– چرا، فقط نمی‌دونم از کجا شروع کنم.
– خب، از گذشته‌ات بگو!
– من هشت سالم که بود پدر و مادرم از هم طلاق گرفتن. دلیلش رو اون موقع نمی‌دونستم؛ ولی حالا می‌فهمم که مادرم نمی‌تونست با یک آدم خلافکار زندگی کنه. چند وقت بعد از این‌که مادرم طلاق گرفت، پدرم من رو بهش داد و نفاس و نفیسه رو نگه داشت. یک سال بعد از اون، بابا و نفاس تصادف کردن و نفاس حافظه‌اش رو از دست داد. وقتی که من چهارده سالم بود، نفیسه رو پیدا…

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: روزهای خوب می‌رسه
  • ژانر: پلیسی، خانوادگی
  • نویسنده: الهام غلامی
  • تعداد صفحات: 641
  • منبع تایپ: انجمن نودهشتیا
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://98ea.ir/?p=13115
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.