خلاصه: به نظرمن چیزی به اسم “عشق اول” وجود نداره! چیزی به اسم “عشق آخر” وجود داره. شاید عشق اولت همونیه که، اولین خنجر رو بهت میزنه!
زندگی من پیچیده تر از یک زندگی ساده بود، شاید فکر می کردم تنها مرگ من میتونه همه چیز رو تموم کنه هرگز به آدم های بی ارزش اعتماد نکن الکی بزرگشون نکن چون یه روزی همون آدم تورو نابود میکنه، همیشه زندگی اون جوری که انتظارش رو داری پیش نمیره!
برشی از متن کتاب:
در همون فکر بودم که استاد فخاری
گوشی مو از روی میز برداشت وصفحه نمایش گوشیم خیره شد و با صدای بلند گفت:
من دیروز کلی اسرار کردم بهش اما دیگه به حرفام گوش نمیده!
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم!
که کل کلاس زدن زیر خنده!
استاد فخاری ادامه داد:
– پیام رو خانم رها فرستادن
که کل کلاس از خنده منفجرشد.
من امیرو برای رد گم کنی رها سیو کرده بودم! امیر دمت گرم!
برگشتم سمت ش چشمکی برام زد.
همون لحظه سه تا پیام پشت سر هم از گوشی مبارک من دراومد.
فورا عدد سه رو نوشتم!!
که دوباره استاد فخاری کار شو تکرار کرد
وبا صدای بلند تر از قبل شروع به خواندن پیام کرد و گفت ولی تو نمیدونی که اگر فرهاد بفهمه بدبخت میشم یک استیکر گریه ارسال کردن و نوشتن الو الو ساحل جواب بده!
خنده م گرفته بود ولی از یه طرفی اگه واقعا این شغال پیر پیام های خصوصی منو تو کلاس میخوند همینطور ساکت میموندم؟
همون لحظه استاد گفت:
خانم ساحل صداقت من گوشی تونو سایلنت کردم که هم حواث شما به بحث خانوادگی تون پرت نشه هم جو کلاس بهم نریزه!
وای من باید این پیر مرد خرفت به آدم نبرده رو خفه کنم واییی حالا چیکار کنم؟
نگاه جواب کردم که جوابم کردم یه دو نوشته بودمو عدد پنج وسه ویک که وقتی میخوندی میشد.
دو هزارو پنصد سی یک وای حالا چیکار کنم!
که امیر بلند شد استاد فخاری بنظرم مسئله تموم شده!!
فخاری گفت:
آقای حصاری بشینید کسی از شما خواست که بگید تموم شده یانه؟
امیر هم بلافاصله گفت:
– ببخشید استاد و نشست
یعنی واقعا مسئله تموم شد؟
استاد بلند شد و به سمت من اومد:
خیل خوب بزارید ببینم گوشی شو درآورد بعد از چند دقیقه ور رفتن با گوشیش نگاهی بهم کرد عینک شو جابه جا کرد سرفه ای مصنوعی کردو گفت: -توضیح بدین از چه راهی و چطوری حلش کردین سریع!
وای فخاری لعنتی ول کن نیست.
دیگه عصبی شدم و گفتم:
– دلم میخواد که توضیح بدم استاد فخاری جان! ولی قبل از من گفتید میخواستین این مسئله رو توضیح بدین!
تازه شما به من فقط گفتید جواب رو بنویسم !من مطمئنم جوابم درسته پس خودتون زحمت بکشید!
رفتم سمت میزش و گوشی مو برداشتم وگفتم:
– راستی از شما بعیده آقای فخاری
کارتون اصلا درست نبود شما الگوی ما هستین شایدم یک جامعه اینکه با صدای بلند پیام های خصوصی منو درکلاس بخونید کار خیلی خیلی زشتی بود.
استاد فخاری سکوت کرده بود.
اینبار با حس قدرت بیشتری گفتم:
– راستی نمره ی بیست من یادتون نره استاد خودتون گفتید اونم جلوی تمام بچه ها پس فکر نکنم
برای امتحان شما لازم باشه بیام دانشگاه!
کپ کرده بود شایدم حس میکرد شخصیتش خورد شده!
رفتم سر صندلی بشینم که استاد باعجله کلاس رو ترک کرد و رفت!
بدون اینکه چیزی راجب تعطیلی کلاس بگه!
رفتم سمت امیر که گفت:
– وای دمت گرم ساحل خوب جوابش رو دادی!