ما شش نفر به دنبال خوشبختی درگیر دار مکافات شدیم. برای گناه ناکردهمون حکممون بازی با زندگیمون شد شاید بزرگترین گناهمون طمع بود. به اجبار تمام قوانین زندگیمون رو خط زدیم و وارد یک بازی از پیش تعیین شده، شدیم. خون رو برامون مقدس شمردن و از عطش، اجباری دروغین ساختن. اسلحهای از جنس وجودمون برامون هدیه کردن که در لایههای وجودمون اون رو مخفی کردیم تا ظاهر معمولیمون به باد نره و شیطان طرد شده این بهشت نباشیم. از ما خونآشامی اجباری ساختن، خونآشامهایی که فقط برای هدفی پوچ تبدیل شدند! ما شیاطین این بهشت دروغین هستیم!
دکتر ادوارد در یکی از پروژه های ژنتیکی خود دستاورد بزرگی کسب میکند و گونهای از انسان را خلق میکند که تا حالا بشر رنگ آن را به چشم ندیده است. پسری با نیروهای فرا انسانی و رنگ چشمهایی عجیب که به هدف ایجاد گونهی جدیدی از انسانهای پیشرفته به وجود آمده است. همه چیز خوب پیش میرود تا زمانی که این پسر به دلیل استقلال و بلند پروایی خودش از سازمان پدرش فرار میکند و سازمان برای پیدا کردن او پلیسی را برمیگزیند.
ارسلان، امیر، امین، سه رفیقی که طی یه سانحه تصادف جونشون رو از دست میدن و برای اینکه دوباره بتونن به زندگیشون ادامه بدن، باید از یک دختر جادو دارِ زیبا روی محافظت کنن تا دوباره بتونن عادی به زندگیشون ادامه بدهند. حدیث دختر جادو دارِ ما ابتدا قبول نمیکنه و با کاری که میکنه… آیا اونها میتونن به زندگی عادیشون ادامه بدن؟ همه چیز در رمان معلوم میشه.
خسته بود و کلافه؛ دنیایش خستهکنندهتر از هر زمانی شده بود، ولی خیلی ناگهانی و خیلی عجیب و غریب زندگیاش تغییر کرد، وارد دنیایی میشود که دور از تمام انتظاراتش است!
دنیایی مرموز، مخوف و رازآلود، دنیایی که درکش برایش سخت است. دنیایی در هزار فرسخی دنیای انسانها قرار دارد!