دانلود رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید نودهشتیا
دانلود رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید نودهشتیا
رمان مذهبی خلاصه: در تب دوست داشتنت، خیس عرق شدم و باز از دویدن به سوی تو دست نکشیدم. عشق یواشکیمان به قدری ملس بود که نتوان دل کند از تو و هر چه اطراف تو پراکنده است. اما دنیا همیشه به کام آدمی نمیچرخد؛ بهخصوص اگر عاشق هم باشی؛ که دنیا حسادتش بگیرد و هی سنگ جلوی پایت بیاندازد. من و تو اینقدری قوی هستیم که دوام بیاوریم تا با هم بودن؟
برشی از رمان:
صبح، که از خواب بیدار شدم، شروع به جمع کردن وسایلم کردم. کلاسی نداشتم اما به لطف دروغی که گفتم، ناچار بودم از خانه بیرون بزنم. با سالومه هماهنگ کرده بودم و فقط لباسِ مهمانی را مرتب تا کردم و در کیفم گذاشتم.
_مامان من سوییچتو میبرم!
از داخل اتاق خوابشان جیغ زد:
_باز گیر دادی به ماشین من؟
بیخیال شانه بالا انداختم.
_میتونید برام ماشین بخرید!
_قرار بود دانشگاه دولتی قبول که شدی، بابات برات بخره ولی تو نه کارشناسیتو دولتی قبول شدی، نه ارشد!
_اه مامان ول کن تو هم، صبح تا شب خودمو با درس خفه کنم که دولتی قبول بشم؟ مگه اون جا چه خبره؟ همون استادای دولتی، واسه آزادم درس میدن دیگه! فقط فرقش پول شهریهس…
کفشم را پا کردم و همراه با چشمکی، ادامه دادم:
_که خب حیفه پولای بابا کپک بزنه!
مامان، اخطارگونه نامم را صدا زد.
_لوا!
_بله؟ خب مگه دروغ میگم؟ یه ماشین بخره دیگه… این همه پول میخواد چیکار؟
در را پشت سرم محکم بست و گفت:
_خیلی پررویی!