نام دلنوشته : دختری از مردگان نام نویسنده : (فاطمه تیموری )fatemeh_5656 کاربر نودهشتیا مقدمه: من دختری از مردگانِ دنیای زندگان و گیتی دل باختگان هستم. و هیچ فرقی با دگر زندگان ندارم ، مگر قلبم که در دست توست و روحم که در دست دل باختگی اسیرست .و دنیای من این چنین است.
خوشتر از ایام عشق دوران نیست بامداد عاشقان را شام نیست
این دنیا برای من و تو دنیا بزرگست ؛ اما در همین دنیا روزی خواهد رسید ، که نه من وجودی خواهم داشت…و نه تو وجودی خواهی داشت .
پس چگونه می شود ، در دنیایی که خودمان باقی نخواهیم ماند به کسی اعتماد کنیم ؟ مگر می شود ؟! مگر داریم ؟! اعتماد اصلا چیست ؟ از کجا آمده است ؟ از ما چه می خواهد ؟ جانمان را ؟ دل و دینمان را ؟ یا قلبمان را ؟ …نمی دانم !..من هم مثل شما از هیچ چیز خبری ندارم .
نه با ” اعتماد ” مصاحبه ای کرده ام و نه معنی اش را در لغت نامه دهخدا سرچ کرده ام ، که بدانم کیست و از کجا می آید ؛ اما می دانی روزی از همین روز هایی که در حال گذر است . نامه ای از دلداده ای به دستت می رسد. دلداه ات دختری تنها و گوشه گیرست .دخترک قصه ی ما از مردگان زنده رخست. می دانی یعنی چه ؟
یعنی اینکه مثل همه ی آدم ها می خورد، می پوشد، می خوابد، شیون می کند، پیاده رو ها را رج می زند، موسیقی گوش می دهد.
و به یاد خیانتی که در حقش شده، آتشی در دلش به پا می شود که همتا ندارد و تنها فرقش با آدم های معمولی آن است ، که عاشق شد ؛ اما رفت کسی که او را عاشق کرد و از همان روز دخترک قصه ی ما هم تمام کرد.