معرفی کتاب خلاصه: اهورا زند مردی که یک سال از فوت همسرش گذشته اما همچنان در انزوا زندگی میکنه و ژوان خسروی که برای درخواست جراحی پدرش، پا به خونهی این مرد عجیب میگذاره. وقتی درخواست کمک به پدر مریضش با پاسخ منفی اهورا مواجه میشه، بهش توهین میکنه که باعث میشه اهورا عصبانی بشه و… !
برشی از رمان:
با چشم های بهت زده میگویم: یعنی چی این حرف.
– تو دوشنبه اومدی خونهی من تا با من حرف بزنی راجع به عمل پدرت من و همسرم مهرانه رو دیدی و تا ساعت ۱۲ اونجا موندی فهمیدی؟ دو روز دیگه ممکنه از آگاهی بخوان بیان برای شهادت باید همین رو بهشون بگی فهمیدی؟
با تعجب میپرسم: آگاهی؟
– تا آخر حرف هام رو گوش کن بعد جوابت رو بده.
برادر زنم دوشنبه شب کشته شده فعلا پلیس به برادر بزرگ تر و بقیه اعضای خانواده مشکوک هستن. ولی ممکنه سراغ منم بیان، من از دردسر بیزارم برای همین به دو تا شاهد برای اینکه شب رو توی خونه بودم نیاز دارم یکی مهرانه است همون دختری که با تو اشتباهش گرفته بودم دومی هم میشی خودت.
از اتفاقات اون شب به کسی چیزی نمیگی فقط کافیه شهادت بدی تا دوازده شب خونهی من بودی.
خوشبختانه نه خونه نه کوچه دوربینی نداره که خلافش رو ثابت کنه پس فهمیدی چی شد؟
با وحشت نگاهش میکنم، بهار گفته بود در زیر زمین خانهی پرت و دور افتادهاش آدم ها را سلاخی میکند، نکند حرفش شوخی نبوده!
– ش… شما اون رو کشتید؟
– نه مگه کری گفتم من تا صبح با مهرانه بودم. سپس خم شده و زیر گوشم میگوید: دلت میخواد بدونی چیکار میکردیم؟