رمان مذهبی
خلاصه: شاید بد بودم؛ اما مهم پاک بودن دلم بود و هست، کسی چه می داند شاید یک نگاه مرا خوب کرد!
آن نگاه از آن کیست؟
مقدمه: می شود نیمه لبریز لیوان دلم را ببینی؟ قسم دادم تو را… به چادر مشکینت، به نامت… اما تو گذشته ام را دیدی، که چی؟ آری، بد بودم! می شود نیمه لبریز لیوان دلم را ببینی؟
در باطنم تعجب بی داد می کرد؛ اما در ظاهرِ پوچ و بی حسم هیچ خبری نبود. بنا بر این گفتم:
– هیچ کدومتون ماشین نیاوردید؟
سهیل به نمایندگی از امیر و آرمان گفت:
– نه دیگه، گفتیم با خودت میایم!
امیر برای ماست مالی گفت:
– آلودگی هوا و تک سرنشین بودن به درک، برادر من بنزین لیتری سه هزار تومن شده!
در آزاد راه پیچیدم و گفتم:
– یعنی دوست دخترهاتون بمیرن واسه بی پولی شما سه تا!
آرمان خندید و با شیطنت گفت:
– الهی آمین، حالا کدومشون بمیره؟
زیر لبی کوفتی نثارش کردم و پایم را بیش از پیش بر روی گاز فشردم. امیر با لودگی گفت:
– یه دوست دختر داشتم اسمش ساناز بود، خیلی نمک نشناس بود نامرد رفت با مبین دوست شد، اون برام بمیره بهتره!پوزخندی گوشهی لبم نشاندم و گفتم:
– دِ آخه درس عبرت هم نمی گیرید، شماها اگه یکی رو می خواید که برای همه دُم تکون بده و چراغ سبز روشن کنه، برید سگ بخرید خیلی هم با وفا تره!
سهیل که از اخلاق گند من کلافه شده بود گفت:
– داداش! تو با دوست دختر مخالفی چی کار ما داری؟
گره کوری ما بین ابرو هایم زدم که نتیجه اش اخم ترسناکی شد. برای تصحیح حرفش گفتم:
– من با دوست دختر و رِل زدن هیچ منافاتی ندارم، اتفاقا خودم هم دوست دختر دارم؛ اما حرفم اینه که با دختری باشید که شأن شما رو نیاره پایین و آدم باشه!
آرمان که انگار دست روی دلش گذاشته بودم و داغ دلش تازه شده بود گفت:
– داداش اینجور دختری پیدا کردی معرفی کن!
امیر سریع به سمت جلو نیم خیز شد و گفت:
– دوست دخترت کیه؟
رمان زیبایی بود ولی لازم دونستم این نکته رو بیان کنم
نماز در سفر شکسته است و خدا از ما این طور خواسته ما نمی تونیم بالاتر از حرف خدا حرف بزنیم وقتی خدا رو دوست داریم همهی خواسته هایش رو بی چون و چرا قبول می کنیم وقتی به ثمر بنی هاشم گفتن یا بیعت کنید یا بجنگید هیچ حرفی نزد به نزد اربابش رفت و پرسید چون روی حرف محبوبش حرف نمیزد مطیع محض بود ما هم در مورد مسائل دین باید همین طور باشیم اصلا همین ریزه کاری های کوچک دین رو زیبا میکنه
[…] پیشنهاد نودهشتیا دانلود رمان یک سال و نه ماه نودهشتیا دانلود رمان پسر خوبی شدم نودهشتیا […]
چرا باید vpn نصب کنیم ؟! کاشکی بدون اون هم اجازه دانلود می دادید!
رمان زیبایی بود ولی لازم دونستم این نکته رو بیان کنم
نماز در سفر شکسته است و خدا از ما این طور خواسته ما نمی تونیم بالاتر از حرف خدا حرف بزنیم وقتی خدا رو دوست داریم همهی خواسته هایش رو بی چون و چرا قبول می کنیم وقتی به ثمر بنی هاشم گفتن یا بیعت کنید یا بجنگید هیچ حرفی نزد به نزد اربابش رفت و پرسید چون روی حرف محبوبش حرف نمیزد مطیع محض بود ما هم در مورد مسائل دین باید همین طور باشیم اصلا همین ریزه کاری های کوچک دین رو زیبا میکنه