نام کتاب: وروجکهای شیطون
نویسنده: فاطی مقاره کاربر نودهشتیا
ژانر: طنز، عاشقانه
تهیه شده در انجمن نودهشتیا دانلود رمان طنز
خلاصه: درباره دختری شیطون و وروجک که همراه دوستاش اشک همه رو در میارن بس که شلوغ هستن و بعد از دادن کنکور به یه شهر دیگه پا میذارن و راهشون به کل تغییر میکنه؛ رمانی ناب از جنس شیطنت.
مقدمه
… بِسمِ اللهِ الرَ رَحمنِ الر رَحیم…
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!
سلام میکنم به باد؛
به بادبادک و بوسه.
به سکوت و سوال.
و به گلدانی
که خوابِ گلِ همیشه بهار میبیند!
سلام میکنم به چراغ.
به چراهای کودکی
به چالهای مهربان ِگونهی تو
#یغما گلرویی
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است؛ بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
«فاطی»
با صدای دادی که توی خونه پیچید، برق سه فاز از کلم پرید؛ بلند شدن ناگهانیم باعث شد از روی تخت بیوفتم پایین و بدنم مبارکم خورد و خاکشیر بشه.
گیج و منگ داشتم به اطراف نگاه میکردم که با دیدن مادر گرام به عمق مطلب پی بردم.
مامان همونطور که دست به کمر ایستاده بود گفت:
_ بچه بلند شو الان مدرست دیر میشه، میخوای روز اولی دیر به مدرسه برسی؟
دستم رو محکم کوبیدم تخت که از دردش چشمام رو بستم، مامان در حالی که داشت خندش رو کنترل میکرد؛ گفت:
_ آخه بچه مگه مجبوری فاز برداری؟ بلند شو آماده شو الان دوستات میان.
رو به مامان گفتم:
_ چرا برای نماز صبح بیدارم نکردی؛ بلند شم نماز بخونم تا خدا شر این معلمها رو از سرما کم کنه؟
مامان درحالی که لبخند خبیثی میزد، گفت:
_من بلند شدم نمازم رو خوندم برای تو و معلمات هم دعا کردم؛ ولی من دعای صبر برای معلمای تو کردم.
بعدم هم از اتاق رفت بیرون. من آخر نفهمیدم من رو از جوب پیدا کردن یا از گوشه امام زاده!
بلند شدم به سمت سرویس رفتم یه مشت آب به صورت زدم و مسواک برداشتم و به جون دندونهام افتادم.
از این اول صبحی، اونم قبل مدرسه رفتن بچپَم توی حموم بدم میاومد به دلیل اینکه وقت کم داشتم آدم وقتی میره حموم باید حداقل یک ساعت توی حموم باشه.