نام رمان : هیپوکسی نویسنده : افسانه علیزاده ژانر : عاشقانه_ تراژدی خلاصه: گاهی اوقات نفس می کشی ، دم داری، بازدم هم داری، اما زندگی نمی کنی. گاهی اوقات، تمام تمام زندگیت در یک کپسول اکسیژن خلاصه می شود … کپسولی که بود و نبودش ، بود و نبودت را مشخص می کند … و حال ، دخترک داستان مَن هیچ کمبودی ندارد. تنها کمبود یک چیز در زندگیش سخت احساس می شود و آن هم اکسیژن است و اکسیژن، یعنی هیچ چیز و در عین حال همه چیز!
و کاش دخترک داستان من در میانه ی راه عاشق نشود! و کاش دخترک داستانم، بیهوده آن کپسول اکسیژنش را حراج دل شکسته اش نکند و کاش کسی خریدار یک لحظه نفس کشیدنش نباشد، که آن وقت دخترک داستان من دچار هیپوکسی می شود … کاش عاشق نشود .
مقدمه:
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن، که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود، مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
” محمد علی بهمنی “
( فقط یک نکته که به نظرم باید به خوانندگان محترم بگم اینه که اگر حوصله ی خوندن یه رمان تقریبا ادبی و تراژدی ندارین، از خوندن رمان صرف نظر کنین . اما من خیلی از همراهی شما دوستان عزیزم خوشحال خواهم شد با تشکر !)
به نام او
نفس هایم عمیق و طولانی شده است . سینه ام خس خس بدی می کند و من سعی در مهار کردن اشک هایی دارم که بی اجازه ی من راه خروج از منزلشان را در پیش گرفته اند.
” آهای اشک های مزاحم بروید پی کارتان ، بگذارید برای آخرین بار آسمان آبی چشمانش را ببینم … بگذارید برای آخرین بار هق هق ام نگیرد و درد قلبم ، امانم را نبرد “
“آهای ارحم الراحمین .. آهای غفار الذنوب … آی خدای مشرق و مغرب که می گفتند شکسته های دلمان که نزد بازار تو بیاید خودت با دل و جان می خریشان … پس کجایی ؟ شکسته های قلبم دارد خودم را تکه تکه می کند خداجان ! نفس هایم همچون طناب داری دست بر گلویم انداخته اند، خدا جان دارند جانم را می درند خداجان …
کاش نجاتم دهی از منجلابی که در آن دست و پا میزنم … خدای تنهایی هایم ، خدای خستگی هایم ، خدای دلتنگی هایم راست بگو ؛ دل کدام بنده ات را شکسته ام که دلم را به بند تازیانه گرفتار کرده ای ؟ خداجانم، نه خوشی خواستم و نه خوشبختی اما نخواستم فرجام زندگی ام ، رویاهای شیرینم و دنیای هفت رنگم با مرگ پایان پذیرد …
نمی دونم ضایع است من از رمان خودم تعریف کنم یا نه … ولی من از اولین رمانم راضیم … به خواننده های عزیز هیچ توصیه ای نمی کنم اما پیشنهاد خوندشو می دم
یه عیب و ایرادی هایی داره اما شما به بزرگی خودتون ببخشین
رمانی که بتونه احساسات خواننده رو به بازی بگیره… رمانیه که ارزش مطالعه داره.
احسنت به نویسندهی عزیز که با این قلم خوبش تمام خواننده هاش رو شگفت زده میکنه
رمان بدی نبود.. خیلی ابهامات داشت..
واسه من سواله که چرا نباید بدونه مهربانو خواهر شیرینه؟ مگه میشه ادم با خواهر و پدرومادرش ارتباط نداشته باشه..
در کل بد نبود.. اصولا با رمانی که همه چیز در اخر به خیر و خوشی تموم میشه حال نمیکنم.. اما اینم بد نیود..
بازم خداقوت به نویسنده.. ان شاالله که رمانهای قوی تر و بهتری بنویسن
سلام افسانه جان!
من خودم رمان دارم می نویسم ادبی و تراژدی درست عین مال تو ولی باور کن نمی تونم این طوری که تو رمانتو نوشتی و تمومش کردی بنویسم!
آفدین به این قلم خوشگل و قویت عزیزم.
من که از پایان های تلخ خوشم نیاد و هیچ کم و کاستی و ابهام یا مشکلی توی رمان هیپوکسی ندیدم.
بی صبرانه منتظر جلد دوم هستم!
مرسی بابت رمان قشنگت عزیزم❤
سلام به نویسندهی عزیز:
امیدوارم به اندازهی تمام آن لحظاتی که قلم بر دست میگیری و با قلب ، روح و جان خود مینویسی شاد باشی.
امیدوارم هرچه زودتر بتونی جلد دوم رو هم بنویسی و صدددد البته بزاریش بخونیمش
دوست دارم موفق باشی❤
آفرین به قلم و ذکاوتت افسانه جان توصیفاتت که عالی داستان به حدی زیبا بیان شده بود که میشد در لحظه تصور کرد آفرین واقعا بهترینی
نمی دونم ضایع است من از رمان خودم تعریف کنم یا نه … ولی من از اولین رمانم راضیم … به خواننده های عزیز هیچ توصیه ای نمی کنم اما پیشنهاد خوندشو می دم
یه عیب و ایرادی هایی داره اما شما به بزرگی خودتون ببخشین
رمانی که بتونه احساسات خواننده رو به بازی بگیره… رمانیه که ارزش مطالعه داره.
احسنت به نویسندهی عزیز که با این قلم خوبش تمام خواننده هاش رو شگفت زده میکنه
رمان بدی نبود.. خیلی ابهامات داشت..
واسه من سواله که چرا نباید بدونه مهربانو خواهر شیرینه؟ مگه میشه ادم با خواهر و پدرومادرش ارتباط نداشته باشه..
در کل بد نبود.. اصولا با رمانی که همه چیز در اخر به خیر و خوشی تموم میشه حال نمیکنم.. اما اینم بد نیود..
بازم خداقوت به نویسنده.. ان شاالله که رمانهای قوی تر و بهتری بنویسن
ایشالله اگه جلد دومشو بنویسم همه رو بر طرف می کنم
مرسی از وقتی که گذاشتی عزیزم
دوست عزیزم … از نظرت خیلی خیلی ممنونم …
خوشحالم که چنین انرژی مثبتی ازت گرفتم … کم و کاستی و عیب و ایراد که داشت اما برای اثر بعدیم کمترش می کنم
هر رمانی که بنویسید دنبالش می کنم.
لطفا جلد دوی رمانتون رو بنویسید…
چشم … ولی کنکور بد دست و پامو بسته … یه ایده ی خوب پیدا می کنم بعد ادامه اش می دم
سلام افسانه جان!
من خودم رمان دارم می نویسم ادبی و تراژدی درست عین مال تو ولی باور کن نمی تونم این طوری که تو رمانتو نوشتی و تمومش کردی بنویسم!
آفدین به این قلم خوشگل و قویت عزیزم.
من که از پایان های تلخ خوشم نیاد و هیچ کم و کاستی و ابهام یا مشکلی توی رمان هیپوکسی ندیدم.
بی صبرانه منتظر جلد دوم هستم!
مرسی بابت رمان قشنگت عزیزم❤
سلام از رمانت خیلیخ وشم اومده اجازه میدی بذارم تو کانالم که بقیه ام بخونن؟
بله … چرا که نه عزیزم
سلام به نویسندهی عزیز:
امیدوارم به اندازهی تمام آن لحظاتی که قلم بر دست میگیری و با قلب ، روح و جان خود مینویسی شاد باشی.
امیدوارم هرچه زودتر بتونی جلد دوم رو هم بنویسی و صدددد البته بزاریش بخونیمش
دوست دارم موفق باشی❤