دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود رمان نسیم آرامش نودهشتیا

photo 2021 06 27 14 04 24 300x300 - دانلود رمان نسیم آرامش نودهشتیا

دانلود رمان نسیم آرامش نودهشتیا

رمان pdf

خلاصه: با ورشکستی خانواده نادیا ، روز به روز وضعیت زندگیشون بدتر میشه تا اینکه…

پیشنهاد ما
رمان تشنج | otayehs کاربر انجمن نودهشتیا
رمان هابیل و قابیل | آرتین کاربر انجمن نودهشتیا

برشی از متن رمان

ـ سلام نادیا خانوم.
برگشتم و به چشمهاش نگاه کردم نه خدا رو شکر نادر تغییر نکرده…هنوزم همونطور مشتاق و با احترام بهم نگاه میکرد.
ـ سلام. خوش اومدین.

چایی رو ریختم وخواستم ببرم که نازنین اومد وسینی رو ازم گرفت. مثلا می خواست یه کاری کنه کمتر جلوی چشم نادر باشم تا نادر هوایی نشه. تا داداش جواد ورشکست نشده بود مدام پا پیچم میشد و ازم در مورد نادر سئوال می کرد که کی میخوای بهش جواب مثبت بدی. چقدر دوستش داری ولی حالا اسمشو هم پیشم نمیاره تا مثلا قضیه ی خواستگاری فراموشم بشه.

نادر بهترین خواستگارم نبود از اون بهترهاشم اومده بودن ولی من از نادر خوشم اومد ومنتظرش موندم.

بعد از خوردن شام وشستن ظرفها وقتی دیدم مادر نادر با اخم بهم نگاه میکنه ومدام حواسش به من ونادرِ به بهونه ی خوابوندن محمد مهدی به اتاقش رفتم.

برای محمد مهدی قصه تعریف کردم تا بخوابه وقتی خوابید من که حوصله ی اون جو رو نداشتم همون جا کنار تختش نشستم وبه این زمونه ی لعنتی بد و بیراه گفتم. تا وقتی این مشکلات نبود ما هم خونه ی خودمونو داشتیم با یه مغازه که با اجاره ی اون وضع مالیمون خوب بود ولی حالا چی ؟باز خوبیش اینه که با این اتفاق ذات واقعی آدم های دوروبرمو میشناختم.
ـ نادیا خانوم .
با صدای نادر به خودم اومدم واز جام بلند شدم.
ـ بله.
ـ می خواستم باهاتون حرف بزنم. امشب اصلا نتونستم با شما صحبت کنم.
از این حرکتش خوشم اومد. یعنی هنوز هم منو می خواد. به چهره اش دقیق شدم نادر پسر سبزه ای با اجزای صورت معمولی، قد بلند ولاغر، خیلی عادی بود .

ـ بفرمایین. گوش میکنم.
نادر یکم این پا و اون پا کرد وبعدش گفت:
ـ ان شاالله ماه بعد برای خواستگاری مجدد مزاحمتون میشیم …لطفا فکراتون بکنید وجوابتونو بهم بگید .
خواستم بگم باشه که نازنین مثل جن پرید تو اتاق.

ـ شما دو تا اینجا چیکار می کنید؟
نادر تا خواهرشو دید به تته پته افتاد و نتونست جوابشو بده…تنها عیبی که داشت این خجالتی بودنش بود با این که از خواهرش بزرگتره ولی نمی تونه یک کلام حقیقتو بهش بگه.
ـ زن داداش من که اومدم محمد مهدی رو بخوابونم ایشونم تشریف آوردن با من در مورد مراسم خواستگاریِ ماه بعد صحبت کنن.

قیافه ی نازنین دیدن داشت از اتاق خارج شدم تا به نازنین فرصت هیچ برخوردی رو ندم .
مهمون ها که رفتن خوشحال به اتاقم رفتم وبه ماه آینده فکرمی کردم.
ـ نادر یه چیزی گفت تو خودتو امیدوار نکن.

با این حرف نازنین سرمو برگردوندم تا چهره ی نازنینو ببینم…نازنین دست به سینه جلوی درایستاده بود…من نمیذارم داداشم دستی دستی خودشو بدبخت کنه…درسته که خوشگلی ولی به غیراز خوشگلی دیگه چی داری؟. هیچی…نمیذارم داداشم یه عمر مثل حمال ها کار کنه تا وسایل خونه بخره تا جهاز نداشته ی جنابعالی جور بشه …نمیذارم …اون کله اش داغه. نمی فهمه. اگه من نازنینم می دونم چیکار کنم …این قرار و بهم میزنم حالا میبینی.
با تعجب به نازنین نگاه می کردم. این زن واقعا نازنین زن برادر منه؟؟

ـ تو داری چی میگی؟
ـ به حرفهام گوش کن …دست از سر نادر بردار…اون لقمه ی دهن تو نیست.

خیلی وقت بود که با رفتارش می خواست این موضوعو بهم حالی کنه ولی حالا راحت حرفشو زد …از حرفهاش خیلی ناراحت شدم …حالا دیگه همه چی رو دست نادر و جرئتش می سپرم …اگه تونست رو حرفش وایسته منم جواب مثبت میدم.
ـ بیا زیبا جون اینم پیراهن خواهرت …بهش بده ببینه مشکلی نداره؟

ـ قربون دستت بزار ببینم چطور شده؟
زیبا بعد از دیدن پیراهن کلی از کارم تعریف کرد.
ـ دختربه خدا تو یه دونه ای…از هر انگشتت یه هنر میباره…فدات شم…خیلی قشنگ شده.

با اومدن اولین مشتری، من مشغول بند انداختن صورتش شدم وزیبا ماسک بعد از اصلاح رو آماده کرد…مهتاب خانم آهنگ ملایمی گذاشت و منتظر بود کار من وزیبا تموم بشه تا ابروهای مشتری روبرداره….مشتری ها رفته رفته زیاد شدن و ما دیگه مهلت سر خاروندن نداشتیم آخر هفته ها بد جور شلوغ میشد…خسته وکوفته راهی خونه شدم حتی به غرغرهای نازنینم فکر نکردم ورفتم یه دوش گرفتم وخوابیدم.
ـ مادر،نادیا پاشو عزیزم.

به زور چشمهامو باز کردم و گفتم:
ـ بله مامان جون.
ـ دختر پاشو مهمون داریم.
ـ مامان من خسته ام… حوصله ندارم…کی با من کار داره؟
ـ اتفاقا با تو کار دارن…اومدن خواستگاری تو.
از این حرف مامان اصلا هیجان زده نشدم.

ـ باز دوباره کدوم بی سر وپایی به خودش اجازه داده بیاد؟
ـ همسایه ی مهری اینا هستن…اسم پسره کیارشِ.
اَه پسره ی بیخود کار خودشو کرد.
ساده ترین لباسمو پوشیدم وبدون آرایش وارد پذیرایی شدم … با پدر ومادرش

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود رمان سکوت نودهشتیا
دانلود رمان سیرک سلاخی نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: نسیم آرامش
  • ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
  • نویسنده: سعیده براز
  • طراح کاور: H.sh30
https://98ea.ir/?p=12182
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.