دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود رمان مجرمان فراری

IMG 20230326 231613 816 300x300 - دانلود رمان مجرمان فراری

دانلود رمان مجرمان فراری

نام رمان: مجرمان فراری

نویسنده: مهرانه عسگری

ژانر: ماجراجویی-جنایی-عاشقانه

تعداد صفحه: ۱۵۵

دانلود رمان جنایی-عاشقانه به قلم مهرانه عسگری PDF، اندروید لینک مستقیم رایگان

خلاصه:
خواهر و برادری از جنس نامردی‌هایی که روزگار در حقشان کرده و خانواده‌شان را با آتش از آن‌ها جدا کرده. خواهری که یک فرمانده است البته در زندگی‌اش زیرا زیر بار غم و
غصه‌ها کمر خم نکرده. برادری که او هم فرمانده است در خنداندن دیگران و شادی دل بقیه. فرمانده‌ی دیگری هم داریم که تنها لقبش فرمانده نیست بلکه خودش هم فرمانده است.

بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
دستیار فرمانده به سرعت به طرف دفتر فرمانده می‌دوید تا بتواند این خبر خوب را اول از همه به فرمانده بدهد و پاداشی دریافت کند؛ چهار روز از زمانی که پسرک پستچی نامه‌ی پیرزن، صاحب مسافرخانه‌ی بیرون
شهر را به دستش رسانده بود می‌گذشت؛ اول فکر کرد بازهم از همان نامه‌های بی‌خودی است ولی وقتی خواندش تازه متوجه شد که چه چیز ارزشمندی در دست دارد و خب حق هم داشت. مکان معروف‌ترین مجرمان فراری کشور کم چیزی نبود، بالأخره به دفتر فرمانده رسید
همان‌طور که نفس- نفس می‌زد لباسش را مرتب کرد و چند ضربه‌ی آرام به درب زد و منتظر ماند؛ اجازه ورود که صادر شد بی‌معطلی وارد اتاق
شد.
صدای فریاد شادی سربازان تمام سالن را می‌لرزاند، بعد از باخبر شدن فرمانده از وجود همچین نامه‌ای فرمانده دستور داده بود جشنی درخور زحمات تمام این ساله‌ای سازمان برگزار کنند تا به همه خسته نباشید گرمی بگوید؛ پرونده را تمام شده می‌دانست اما نمی‌دانست نویسنده‌ی
سرنوشت چه داستان پر پیچ و خمی برای او و دو مجرم فراری نوشته است. با صدای بلند و گوش‌خراشی از خواب پرید حتی قرص‌های مختلف که
برای خوابیدن بیشتر و بهتر از آن‌ها استفاده می‌کرد هم مؤثر نبودند به طرف صدا رفت بوراب را دید که سعی دارد تابه‌ای از زیر قابلمه و تابه‌های متعدد که بر روی همدیگر انباشته شده بودند بیرون بکشد، ناگهان بوراب تابه را با سرعت کشید که بارانی از قابلمه و تابه‌های قدیمی بر روی سرشان بارید و باعث جیغ وحشت زدهی پیرزن، صاحب مسافر خانه شد.
همان‌طور که به گوش قرمز و متورم شدهی بوراب می‌خندید لقمه‌ی آخر نیمرو را در دهانش گذاشت؛ یک ساعت پیش پیرزن گوشش را خوب پیچانده بود، با اعتراض بوراب خنده‌اش شدت گرفت
– نخند عفریته.
– وای دست خودم نیست.
و با صدای بلندتر خندید باکمی مکث درحالی که اشک‌هایش را پاک می‌کرد گفت:
– باید از این‌جا بریم نمی‌تونیم یک جا بمونیم.
بوراب سر تکان داد و با دهن پر طبق عادتش گفت:
– باشه فردا وسایلم رو جمع و جور می‌کنم.
نازیاب با اخم ناشی از عادت چندش بوراب سرش را تکان داد و گفت:
– خوبه
آماده‌ی شلیک کردن شدند، هر سرباز با احساسی متفاوت آماده‌ی حمله بود؛ یکی پر از ترس، یکی پر از افتخار، یکی پر از شجاعت، یکی به فکر شادی بعد از حمله، یکی به فکر تمام شدن زندگی‌اش، یکی به فکر
افتخاری که بعد این مأموریت کسب می‌کرد، یکی به فکر ترفیع درجه، یکی به فکر دستمزد بیشتری که بعد این مأموریت نصیبش می‌شود؛ اما کسی به فکر ترسی که تن و بدن آن دو بچه را می‌لرزاند نبود، کسی به
فکر آسیبی که آن‌ها می‌دیدند نبود، همه فقط به خودشان فکر
می‌کردند. زمان حمله‌ی شد سربازان به مسافرخانه هجوم بردند درب کهنه‌ی مسافرخانه را شکستند. صدای دینگ زنگ بالای درب که ورود مسافران را اعلام می‌کرد این‌بار برعکس دفعات گذشته بلندتر و گوش‌خراش‌تر بود و بعد از آن صدای شکستن درب بلند شد و بعد هم صدای قدم‌های محکم سربازان همه به دنبال فرمانده به راه افتادند. طبق نامه‌ی پیرزن اتاق آن‌ها در طبقه‌ی بالا سمت راست اتاق چهارم بود، فرمانده با لگد حساب شده‌ای که به درب اتاق کوبید، کمر درب را شکست و داخل شد ولی با چیزی که دید درجا خشکش زد.
تا جایی که توان داشتند می‌دویدند، صدای نفس- نفس‌هایشان که هیچ
حتی صدای تاپ- تاپ، ضربان قلبشان را هم می‌شنیدند با دیدن هلیکوپترها و ون‌های سیاه که تنها آرایششان آرم قرمز رنگ، مخصوص سازمان بود به هم نگاهی انداختند و هر کدام از سمت مخالف یک‌دیگر به راه افتادند در دل‌هایشان احساسات مختلفی درحال گردش بود: نفرت از سازمان، ترس از لو رفتن، غم زندگی از دست رفته شان، خوشحالی از تمام نشدن زندگی‌شان و احساسی که هیچکدام نمی‌توانستند توصیفش کنند؛ یک‌جور شادی که با خستگی، درموندگی و بی‌چارگی مخلوط شده بود و تبدیل شده بود به مانعی که همه‌ی ما آن را بغض می‌نامیم یا حداقل با این نام می‌شناسیمش. بمب درون دستش را آماده کرده و هدف گرفت و با خود شروع به شمارش کرد:
– یک، دو، سه و بوم!
صدای منفجر شدن هلیکوپتر باعث خنک شدن دل بوراب شد، صدای فریاد نازیاب را شنید که می‌گفت:
– آتیش پاره از کجا بمب پیدا کردی؟!
بوراب خندید و گفت:
– از همون‌جایی که تو اسلحه پیدا کردی.

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: مجرمان فراری
  • ژانر: عاشقانه_جنایی_ماجراجویی
  • نویسنده: مهرانه عسگری
  • ویراستار: تیم ویراستار نودهشتیا
  • طراح کاور: N_zeynali
  • تعداد صفحات: ۱۵۵
  • حجم: 1.82MG
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
https://98ea.ir/?p=13467
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.