دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود رمان قمارباز نودهشتیا

2768b8a2 1340 47fa bcf6 8e890d22638d 300x300 - دانلود رمان قمارباز نودهشتیا

دانلود رمان قمارباز نودهشتیا

دانلود رمان تخیلی

خلاصه: داستان شیر تو شیر من هم به قدری درهم و برهم هست که نمی‌دونم اصلا از کجا شروع شد! شاید از همون روزی که دزدیده شدم و با کولی بازی‌هام، آقا دزده رو به خنده واداشتم. اینقدری بیخیال همه عالم بودم که الان، باورم نمیشه اینی که تو ازم ساختی، من باشم! من اینطور حساس و شکننده نبودم… اون هم در مقابل تو…

پیشنهاد ما
رمان فقر | SANAZ کاربر انجمن نودهشتیا
رمان رویای آزادی | یلدا اسماعیلی کاربر نودهشتیا نودهشتیا

برشی از رمان

بلند شدم و هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که سکندری خوردم. نزدیک بود پخش زمین بشم که دست های ناجی زانیار مانع شد.
از حالتمون خنده‌م گرفته بود. نگاه من تو نگاه مغموم اون خیره شده بود.
بیشتر از این نتونستم اون حالت احساسی رو حفظ کنم و زدم زیر خنده. زانی (همون زانیار) به خودش اومد و دستاش رو از دور کمرم باز کرد و اخم ریزی بین ابروهاش نشوند و دستم را گرفت و کشید:
– بریم.

از پشت سر شکلکی براش در آوردم و همراهش شدم. بعد از طی کردن مسیر خونه و حیاط تا بیرون سوار مگان سفید شدیم و زانی ماشینو راه انداخت.
بعد از حدود پنج دقیقه که نه اون چیزی می گفت نه من پا روی پا انداختم و پرو پرو رو به زانیار گفتم:
– زانی آهنگ چی داری؟ حوصله‌م پوکید به‌خدا.
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
– چقدر خونسردی تو دختر. انگار نه انگار من دزدیدمت‌.

بی خیال گفتم:
– با گریه کردن و حرص و جوش زدن چیزی درست می‌شه؟
مکثی کردم و ادامه دادم:
– نو. فقط پوستم چروک می‌شه و پیر می‌شم.

بعد در حالی که سنگینی نگاه متعجب و ورقلمبیده ی اونو حس می‌کردم گفتم:
– من کلا آدم بیخیالی‌ام. معتقدم انسان باید در لحظه زندگی کنه! مثلا الان دارم از بودن با تواِ دزد هم لذت می‌برم…

بین حرفم پرید و گفت:
– حرف دهنتو بفهم. دزد باباته و…
کل مسیر راه با بحث ها و کل کل های من و زانی گذشت و اون نامرد آخرشم آهنگ نزاشت برام.
بالاخره بعد از حدود یک ساعت و نیم جلوی عمارت بزرگی که خارج از شهر بود توقف کرد. نگاهی به عمارت رعب انگیز مقابلم انداختم. سیاهی شب به اون غلبه کرده بود و فضای بزرگش آدمو می‌ترسوند.
به سمت زانیار که این آخرا کلا سکوت کرده بود برگشتم و گفتم:
– اینجا اومدیم چیکار زانی؟ چقدر وحشتناکه! تو رو خدا برگردیم خونه من…
با صدای تقه هایی که به شیشه ی سمت شاگرد می خورد یک متر از چا پریدم و دستمو رو قلبم گذاشتم و رو به زانیار گفتم:
– وااااای زانیار می‌بینیشون؟ بالاخره غول های آدم خوار بهمون حمله کردن؟ یا زامبیای شاخ دار اومدن؟ وایییی خدایا بالاخره فانتزیام به حقیقت پیوست! ببین پنجه هاش ناخنای دراز و…

زانیار که تا اون لحظه غمگین بود یهو زد زیر خنده. حالا نخند کی بخند! چپ چپ نگاهش کردم.
جرات نداشتم برگردم و زامبیا و غولا رو ببینم. از طرفی هم هیجان داشت دیوونم می کرد.
وقتی دیدم قرار نیست خنده ی زانی قطع بشه خم شدم و محکم کوبیدم به شکمش که خنده ش کامل قطع شد و عصبی نگام کرد و آخی گفت:
– چته تو؟ چقدر دستت سنگینه شکمم پرس شد.

– کوفت چرا می‌خندی آخه؟
زانی در حالی که پیاده می‌شد گفت:
– تو دیوونه ای دختر.

با فریاد رو به اون که داشت پیاده می شد داد زدم:
– نه نرووو. منو با آدم خوارا تنها نزار نامرددد…

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود رمان سکوت نودهشتیا
دانلود رمان سیرک سلاخی نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: قمارباز
  • ژانر: عاشقانه_ طنز
  • نویسنده: فاطمه ایزدی
  • طراح کاور: N.a25
https://98ea.ir/?p=12046
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.