رمان اکشن خلاصه: چیزهای ساده رو دوست داشتم. مثل یک خونهی پر از پنجره، حتی اگر اونقدر که باید، شیک و مدرن نباشه. نمیدونم تو رو چطور دوست داشتم! تو اصلا ساده و پنجرهدار نبودی. حتی اذیت میشم با این مدل دوست داشتن ولی میدونم که در نهایت… .
برشی ار رمان:
انگار باز هم با یکی از اون مشاورای املاک زبون باز طرف بودم که قبل از اون که پیشنهاداشون رو بگن میخواستن بودجهی من رو بدونن تا بالاخره یک مورد مناسب پیدا کنن. توی اون موقعیت فکر و خیال جایز نبود من فقط ترجیح میدادم هرچی زودتر خونهی مناسب را پیدا کنم.
– نهایتا دویست و پنجاه تومان.
– این واحد اطلس خیلی مورد مناسبیه. اگر از دفتر زیاد دور نشدید، میتونم همین الان براتون بازدید بگیرم.
دلم میخواست از دیوار فاصله بگیرم و در آسانسور رو باز کنم و به تختم پناه ببرم. میخواستم از تمام چیزهایی که خستهترم میکرد فاصله بگیرم ولی موعد قراردادم سه روز بعد بود و باید تا سه روز بعد اسباب و اساسیهام رو جمع میکردم.
– میشه آدرس رو لطف کنین؟
– خیابون بیست و سه غربی، پلاک هفتاد و دو.
دست آزادم رو روی چشمام گذاشتم و فشارشون دادم. میسوخت… از صبح خیلی زود بدون استراحت بیدار بودم و تنها چیزی که بعد از صبحانه خورده بودم دو فنجون قهوه بود و من عادت به این سبک زندگی نداشتم.
– بله تا ده دقیقهی دیگه اونجام.
ده دقیقه فرصت زیادی بود، حتی میتونستم بالا برم و مانتوی خیس شده از شدت گرمای خرداد ماهم رو تعویض کنم. حتی میتونستم دست و صورتم رو بشورم و حالم تازه بشه.
دستم رو همان طور که کوله روی دوشم بود عقب بردم و قوطی کوچیک حاوی شکلات های سنگیام رو درآوردم. چندتایی خوردم و بعد به سمت مجتمع اطلس قدم زدم.
محلهی ما پر بود از برجهای بلند و لوکس. من نه دنبال لوکس ترین برجهای منطقه بودم و نه خونههای آجری قدیمی. من فقط تمام خواستهام از خونهی مورد علاقهام یک پنجره بود که شهر رو زیر پام بذارم.
جایی که حتی روزهای عادی که قدمهام رو روی خاک و سنگ های مسیر قله نمیذاشتم بتونم تهران رو زیر نظر بگیرم. پنجرهای که صبح با نور خورشیدش چشمام باز بشه و آخر شب ستارههای زندهی شهر یا همون چراغهای خانههای بیشمار تهران رو برام به نمایش بذاره.