نام رمان: عطر ریحون
Zahra-MBنویسنده:
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
هدف: زندگی، بالا و پایینی های زیادی داره. چه باور کنی و چه باور نکنی، همیشه یک روزنه ای از نور به روی تموم سختی ها باز می شه؛ ولی اگر باور کنی، سختی های مسیر دیگه برات سختی نیستن و می تونی از همون ها هم لذت ببری. با نوشتن این رمان، می خوام یک زندگی معمولی رو بهتون نشون بدم؛ همیشه اتفاق ها در پس زندگی های فانتزی اتفاق نمی افته.پیشنهاد ما
خلاصه: داستان درباره دختری ست که خانواده اش شرایط پایین اقتصادی دارند، اما در عین حال از لحاظ فرهنگی در سطح خوبی هستند. دختر داستان ما تا اون جایی که یادش میاد، همیشه تنها بودند و جز همسایه شون کسی رو نداشتند. رمان از جایی شروع می شه که جواب کنکور میاد و ریحانه قصه ما دانشگاه تهران قبول می شه. قبول شدن در دانشگاه، ریحانه رو با آدمی آشنا می کنه که به مرور زمان می فهمه چقـدر دربند و دلبسته اونه. اون آدم چطور؟ همین قدر که ریحانه دوستش داره، اون هم دوستش داره؟ اصلاً چرا تنها زندگی می کنند؟ چرا تک فرزنده؟ در نهایت، سرنوشت ریحانه چه می شود؟
فصل اول
تازه از آموزشگاه برگشته بودم خونه. خونه ما توی یکی از محله های پایین تهران بود. پایین که می گم، منظورم درست حومه تهرانه! جایی که هم آدم های خوب، زیاد پیدا می شدند که سعی می کردند آبرومند زندگی کنند و هم جوون های بی کار و معتاد که امنیت رفت و آمد رو خصوصاً از دخترهایی مثل من، سلب کرده بودند.
خونه ما یک خونه خیلی کوچیکی بود. یک حیاط فسقلی که دست شویی در کنجش و روشویی هم توی خود حیاط چسبیده بود به دیوار. یک در هم درست روبه روی درب ورودی حیاط بود که اتاق من بود و آشپزخونه که رسماً قلمرو من محسوب می شدند؛ باقی پذیرایی که یک اتاقک کوچیک بود، بیشتر تا پذیرایی و اتاق مامان و آقاجون که چسبیده به همون پذیرایی بود و با یک در دو لت چوپی از پذیرایی جدا می شد، طبقه بالا بود که پله هاش هم گوشه حیاط چسبیده بود. کل خونه ما همین بود. البته مامان و آقاجون سعی می کردند حسابی به خونه برسند و من هم اگه درس نداشتم، بهشون کمک می کردم