نام کتاب: شیرین مثل حبه قند
نویسنده:Mansim5342 کاربر نودهشتیا
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا دانلود رمان عاشقانه
صبح با صدای خانم جون از خواب بیدار شدم. باز هم این سردرد و بیحوصلگی کلافهام کرده، نمیدونم چرا وقتی میدونم که بدن من به دود و دم نمیسازه، چرا تو دورهمی های بچه ها میمونم که بعدش بخوام این سردرد ها رو داشته باشم!
مثلاً اومدیم تا توی این لوکیشن بکر، شات های آخر فیلم رو بگیریم. کارگردان و تهیهکننده و همه گروه فیلمبرداری هم کلافه هستند. با صدای غرغر خانم جون از اتاق بیرون رفتم که با پیمان روبه رو شدم.
پیمان، دوست صمیمی و یار غار منه که در تمامی شرایط زندگیم، همیشه هم یار و همراهم بوده و هیچوقت هم پشتم رو خالی نکرده. رو به خانم جون صبح به خیری گفتم که دیدم، اخم هاش توی همه و با غرغر میگه:
– مثلاً من رو آوردی اینجا که تنها نباشم هم وقتی کارت تموم شد بیایی و یه سر من و ببری بیرون و بگردونی. حالا این کار ها رو که نمیکنی هیچ، شب ها هم خسته و کلافه و بیحوصله میایی، صبحهاهم وضعیتت بدتر از شبته! آخه پسر جون تا کی میخوای به این وضعیت ادامه بدی؟! مگه منه پیرزن تا کی هستم که بتونم کارهای تو رو رتق و فتق کنم؟ مادر، منم آرزو دارم تا سروسامون گرفتن تو رو ببینم؛ زن و بچه هاتو ببینم. تا بوده خودت رو اسیر من و اون خدا بیامرز پدرت کردی؛ خواهر و برادرت رو سر و سامون دادی پس کی قراره به فکر خودت باشی و منه پیرزن رو از فکر و خیال و خودت رو هم از تنهایی در بیاری؟!
وقتی خانوم جون هیچ عکس العملی از من نمیبینه رو به پیمان میکنه و ادامه میده:
– ببین آقا پیمان! این که حرف منه پیرزن رو گوش نمیکنه و به خرجش نمیره، لااقل تو باهاش یه صحبتی کن؛ شاید به تو بگه چی تو سر و دلشه مادر! آخه من موندم تو این سن و سال واقعاً هیچکس نبوده دل این پسره ما رو بلرزونه؟!