دانلود رمان غمگین
خلاصه: دلنشین، دختری که با آمال و آرزوهای رنگارنگ وارد خانهی مرد رویاهایش میشود. اما آن مرد رنگ سیاهیست در رویاهای دخترک. چنان زجری به او میدهد که خیالاتش را از یاد برده و تنها بهدنبال یک زندگی آرام و بیتنش است. اما چرا؟! خودش که میگوید انتقام! انتقام از چه؟! باید خواند!
برشی از رمان:
البته این گونه فکر کردن، خیلی جاها به درد من می خورد ! مثلا اینکه برخلاف هم سن و سالانم که ممکن بود به بیراهه کشیده شوند و یا بی خبر از خانواده با جنس مخالف دوست شوند و در نهایت رسوایی مدرسه و خانواده را در پی داشته باشند. خب من چون در ذهنم خود را متعهد و وفادار به همایون می دانستم؛ هیچگاه حتی فکر اینگونه شیطنت ها به سرم نمی زد.
یا مثلا تمام تلاشم را می کردم تا شاگرد اول باشم ! تا وقتی همایون بر می گردد بتوانم در خور و سزاوار او باشم . آنقدر درس می خواندم که خیلی وقت ها روی کتابهایم خوابم می برد. پدرم همیشه مرا از طریق مادرم ، بصورت غیرمستقیم مواخذه می کرد.
-این چه کاریه که این دختر می کنه بلقیس خانوم ! داره خودشو به کشتن میده ! آخه برای چی ! از کی تا حالا درس خوندن برای زن واجب شده ! اونم اونقدر که خودشو بخاطرش به کشتن بده !
تو خودت خوب می دونی بلقیس که من فقط به خاطر روی ماه تو گذاشتم این دختر بره مدرسه ! الان هم که امسال ، آخرین ساله و دیگه سیکلشو می گیره !
وقتی تموم بشه و سیکلشو بگیره ، باید بشینه خونه ، کارِ خونه داری و شوهر داری ازت یاد بگیره . امروز فرداست که پاشنه ی در این خونه رو خواستگارا از جا بکنن.
الان دو سه ساله که دارم هی پشت سر هم خواستگار رد می کنم ، اونم به این بهونه که دخترم کم سن و ساله . اما الان ، دیگه باید جدی تر به این قضیه فکر کنیم . توی گوشش بخون که درس خوندن کافیه ! کم کم وقت شوهر کردنشه !
وقتی مامان بلقیس این حرفها را به گوشم رسانده بود؛ اول یک دل سیر گریه کرده بودم و بعد زمین و زمان را به هم بافته بودم که :
-من نمی خوام شوهر کنم ! الان چه وقت شوهر کردنمه . مگه نون و آب کم دارین که از من سیر شدین و می خواین از خونه بیرونم کنین ؟!
-این چه حرفیه مادر ! خدا منو مرگ بده ! جلو پدر و برادرات اینو نگی ! خب از قدیم الایام رسم همین بوده ! دختر مهمون خونه ی پدرشه ! بالاخره که چی ! بالاخره که باید شوهر کنی یا نه !
-بالاخره شوهر می کنم ! اما نه الان که فقط چهارده سالمه !
-دور و برتو نگاه کن عزیزدلم ! همه ی همسایه ها و فامیل ، دختراشون رو توی همین سن و سال شوهر دادن !
-اونا خودشون می دونن . زندگی اونا به ما چه مربوط ! من می خوام درس بخونم مامان بلقیس ! من نمی خوام شوهر کنم . تو رو خدا اینا رو به بابااحمدم بگو . تو رو خدا راضیش کن !