دانلود رمان اجتماعی خلاصه: زندگی کوک ناکوکش را نواخته و هی ساز نازیبایش را به رخ میکشید. با انسانهایی در افتاده بودم که پولشان را جز برای خرید اسلحه خرج نمیکردند. تنها خودم هم نبودم… پای دیگری را هم در این قضیهی پیچ در پیچ باز کرده و میترسیدم… از روزی که دست خالی از نبرد برگردم. در این میان، وجود تو چون قرص مسکنی در وجودم حل شد و قوایی تازه در وجودم دمید که… !
برشی از رمان
البته بماند که همیشه ی خدا در بیمارستان ها بود و شاگردانی چون میلاد مغازه اش را اداره می کرد.
– هلما؟
مچ دستم را از دست یخ کرده اش بیرون کشیدم و با اخم چهره اش را رصد کردم.
– پ این دو هفته ای که آقا همش کار دارم کاردارم برام ردیف می کرد، سرگرم نامزد جونش بود آره؟ فکر کردی من خرم نه؟ میخواستی حالا حالا ها بتیغی و تهش بگی بای بای هلما خوش اومدی!
بر سرم که می زد، نه عفت کلاف می ماند برایم و نه احترام. هر چه در دوسال رشته بودم در دو ثانیه نابود کردم. دست روی گردنش کشید و جنگلی های دریدهاش را پشت پلکانش پنهان کرد.
– من تو رو تیغ زدم؟
تنم را روی صندلی زهوار در رفته انداختم و دستی در هوا چرخاندم.
– کی قرار بود بم بگی زن گرفتی؟ حقته بهت میگن میلاد هفت خط!
رگ های پیشانی اش برجسته شد و دستانش دو طرف صندلی نشست.
– لال میشی یا لالت کنم؟
کوله را به سینه اش کوبیدم و از جا بلند شدم. وقتی می نشستم و او از بالا نگاهم می کرد تمام دل و جرعتم دود می شد، گیرایی آن چشمانش خرم کرده بود که برای بار چند هزارم زیر یک سقف با او تنها می ماندم و بی توجه به عواقب کارم زبان درازی می کردم.
– نکنه بدهکارت شدم؟ ای عمو نکنه من نامزد…
با کوبیده شدنم به کمد آهنی کنار دستش، حرف هایم نیمه ماند.
– د اگه خفه شی، می گم قضیه چی بوده.
دندان روی هم ساییدم که شمرده گفت:
– دو هفتس دنبالمن، پسر یکی از کله گنده ها چندتا آتو ازش گرفته بودم و خواستم مثل همیشه پیش برم اما سگ از اون بی پدراس !عجیب حرفش برو داره. دور و برش پره لاشخوره در به در دنبالم بودن. تهش هم به خیال خودشون مدارک و پاک کردم!
وحشت تنها حسی بود که از حرف های او می گرفتم. میلاد خطرناک بود، به قدری که می دانستم هیچگاه کنارش قرار نبود آب خوشی از گلویم پایین برود. دستش را کنار زدم و یقه ی مانتوام را مرتب کردم.
– باز با کی در افتادی؟ نگفتی این کارا رو گذاشتی کنار؟
پاکت سیگارش را بیرون کشید و اهمیتی به نگاه چپ چپی و چشم غره ام نداد.
– خیلی بالاست. از اونا که فقط میشه ازشون کشید. انقدری که چندر غاز تو رو بدم و زبونتو کوتاه کنم.
مغموم جلو رفتم. بد سوزانده بودمش.
– فکر کردم زن گرفتم، قاطی کردم.
دود سیگارش را به طرفم فوت کرد و پا روی دسته ی صندلی گذاشت.
– قول من قوله. زن من تویی. حتی اگه پدرت سازناکوک بزنه، برت میدارم میبرم. فقط باید سوراخ این یارو رو پیدا کنم. اونوقته که برنامه ها دارم براش.
آقا زاده باشی و عکست با یه دختر بغل خیابونی اونم لاو تو لاو تومنی ارزش نداشته باشه؟ مگه میشه آخه؟!
من از همین ها می ترسیدم. از این که این بار طرف حسابش یکی از کله گندهای مملکت بود. از آن دسته که به جای پول برای خریدن آبرو و حیثیت الکیشان، اسلحه پیش می کشیدند.