نام رمان:در پی انتقام
نویسنده:فاطمه
ژانر: عاشقانه تعداد صفحات :۱۵۷
خلاصه: در مورد سه تا دوست که مثل سه برادرن و هر سه پلیس هستند
داستان با به قتل رسیدن یکی از اون ها شروع می شه و اون دوتا می خوان انتقام بهترین دوستشون رو بگیرن
امیرعلی انگار خشک شده بود بدون اینکه پلک بزند به مهران خیره بود که به خاطر گلوله ای که به سرش اصابت کرده بود به قتل رسیده بود .
برایش باور کردنی نبود که این جسم سرد و بی جان بهترین دوستش باشد. با خودش می گفت کاش همه چیز دروغ باشد!
برانکارد آوردند و مهران را به پزشکی قانونی بردند. امیرعلی زانوهایش را بغل گرفته بود و به دیوار تکیه داده بود.
با صدای گریه آرام یاسمین دختر سه ساله مهران، او را صدا کرد .یاسمین با چشم های اشکی به امیرعلی نگاه کرد و به سمتش رفت.
امیرعلی یاسمین را در آغوش کشید و طولی نکشید که یاسمین در بغل او خوابش برد. سهیل اشک هایش را پاک کرد و به امیرعلی گفت: بریم؟ امیرعلی سرش را تکان داد و به یاسمین اشاره کرد و گفت :خوابش برده ببرش تو اتاقش سهیل یاسمین را بغل کرد و به اتاقش برد.
امیرعلی هم از جا بلند شد و از آن اتاق بیرون اومد که شبنم زن مهران را دید که با جیغ و داد و گریه مهران را صدا می کرد. مادر مهران هم از حال رفته بود.وضعیت بسیار بدی بود و همه غمگین و ناراحت بودند.
امیرعلی از خانه خارج شد همسایه ها به خانه هایشان رفته بودند و پلیس ها هم کم کم داشتند می رفتند.
سهیل هم بیرون آمد. امیرعلی از او پرسید: چه طوری فهمیدین؟ سهیل اشک هایش را پاک کرد و با صدایی که به خاطر گریه گرفته بود گفت: زن و بچه اش خونه نبودند، وقتی برگشتن دیدن این طوری شده زنش هم این قدر جیغ و داد کرده ،که همسایه ها اومدن و یکی از اون ها به پلیس خبر داده.
امیرعلی سری به نشانه فهمیدن تکان داد و از سهیل خداحافظی کرد و سوار ماشینش شد و به سمت خانه اش راه افتاد.
وارد خانه شد اول از همه یه قرص مسکن خورد و به اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید . دستش روی صورتش قرار داد ،خاطراتی که با مهران داشت مثل یه فیلم جلوی چشم هایش می گذشت.