دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود رمان خانوم اقیانوس نودهشتیا

bb8bd4b8 2c3c 4d07 97d1 4c17d6b6f51c 300x300 - دانلود رمان خانوم اقیانوس نودهشتیا

دانلود رمان خانوم اقیانوس نودهشتیا

دانلود رمان عاشقانه pdf

خلاصه: همه‌ی پدر و مادرها هم که خوب نمی‌شوند؛ مثل تمام انس‌ها که تمی‌توانند مرغوب و زلال باشند. من میان کدری پدر و مادرم آسیب دیدم و…

پیشنهاد ما
رمان شمّور |نیکتوفیلیا کاربر انجمن نودهشتیا
رمان یک روح و دو تن l معصومهE کاربر انجمن نودهشتیا

برشی از متن رمان

با بهت و عصبانیت در کتابخانه را به شدت باز کردم و خیره به بابا داد زدم:

_دست‌خوش بابا!! واقعا دست خوش!! کارت به جایی رسیده که میخوای دخترت رو به شیخ‌های عرب بدی؟!

بابا و آقا رضا متعجب به من نگاه می‌کردند. مامان سراسیمه وارد شد:

_چی ‌شده مهدی؟!

بغض دار و گرفته گفتم:

_هیچی. آقایون داشتن سر من چک و چونه میزدن.

بابا خواست حرفی بزند که دستم را به نشانه‌ی سکوت جلویش گرفتم:

_همه چی رو شنیدم بابا. فقط نمی‌دونم چرا از من که بچه‌تم میخوای انتقام بگیری!؟

اشک‌هایم در آستانه‌ی جاری شدن بودند که بیرون زدم و وارد اتاق‌ام شدم. پدر و مادرم پشت در اتاق بودند اما من جواب ندادم و مثل ابر بهار گریه کردم. ماندنم در خانه، بیشتر از این درست نبود چون می‌ترسیدم. به همین علت بلیطی برای فردا ظهر به مقصد تهران رزرو کردم و به سختی خوابیدم.

صبحِ علی‌الطلوع وسایل‌ام را جمع کردم، با مامان خداحافظی کردم و بی توجه به توضیح دادن‌ هایش خانه را ترک کردم…) از خیالات بیرون آمدم و سعی کردم کمی بخوابم. سر کلاس صدای موبایلم بلند شد. گوشی را درآوردم و با دیدن اسم بابا متعجب ریجکت کردم که دوباره زنگ زد.
از استاد افشار اجازه گرفتم و بیرون رفتم.
سرد جواب دادم:

_بله؟؟

_علیک سلام دنیز خانوم.

_سلام.

_خوبی؟؟ یادی از ما نمی‌کنی؟؟ بی‌خبر میری تهران.

_ممنون. کاری داشتین زنگ زدین؟؟

_فکر کنم مادرت دیشب بهت گفت. هر چه زودتر برگرد اصفهان کار ضروری باهات دارم.

پوزخندی زدم:

_عه!! کار ضروریتون چیه؟؟ پیش کش کردنم؟؟

_اشتباه می‌کنی دنیز!!

_د آخه چه اشتباهی؟؟ اگه خودم نمی‌شنیدم یه چیز!! با گوش‌های خودم شنیدم.

_باشه من معذرت میخوام. زودتر بیا اصفهان وگرنه پشیمون میشی.
_فکر‌هام‌ رو می‌کنم.

_فعلا.

باید بر می‌گشتم چون حسابی ذهنم مشغول شده بود. کلید انداختم و قفل در را باز کردم. عصر بود و همه غرق خوابِ عصرگاهی. بیدارشان نکردم و خود هم از خستگی بیهوش شدم. با صدا زدن‌های آرش بیدار شدم.

با وجود همه‌ی شیطنت‌هایش، دلم برایش تنگ شده بود.  بعد از شستن صورتم، از اتاق بیرون رفتم اما با دیدن سه چمدان جلوی در فهمیدم که انگار واقعا خبرهایی‌ است!!

حال فهمیدم چرا آنقدر عجله می کردند که زودتر به اصفهان برگردم. مادرم را پر مهر بغل کردم و پرسیدم:

_بانو خبریه؟! مسافرت میریم؟؟

مامان به سمت آشپزخانه رفت و در حالی که سعی می‌کرد نگاهم نکند، با من و من گفت:

_ما…ما میریم عزیزم تو نمیای…

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود رمان آغوش کاکتوس نودهشتیا
دانلود رمان سکوت نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: خانوم اقیانوس
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: راز انصاری
https://98ea.ir/?p=12115
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.