نام رمان:حکم اجباری
نویسنده: افسانه روح پرور
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۴۳
خلاصه رمان :عادی میشه!
عادت میکنی!
به همه چیز؛
به نبودنا،
عوض شدنا،
جایِ خالیا،
نخندیدنا،
نخوابیدنا…
ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی…
عادت میکنی بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده…
عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در
نیومده مثلِ قبل…
موضوع رمان عاشقانه کجای این همه سنگلاخ و سوال و جواب بود؟ چرا جایگاهش را نمی فهمید. چرا کسی او را نمی فهمید. چقدر گله داشت! چقدر بهت! چقدر نا آرامی! هیچ کس به فکرش نبود! برای دیگران، چشم های خیانت دیده اش، کمترین اهمیت را دارا بود! کمی دور تر، یلدا هم بود! دوست و همراز. شاید… شاید که نه! حتما نزدیک تر از خواهر! یلدا بود و هزاران فکر نارس در سرش. دل کوچکش طاقت نا مهربانی دنیا را نداشت. دلش برای دوستش پر می زد. برای دوستی که عشق و خیانت و مرگ را با هم تجربه کرده و از سر گذرانده بود! ذهنش پر بود از سوالات بی جواب. دلش راه حلی می خواست برای آرام کردن دوستش اما هیچ چیزی یافت نمی شد. به قیافه ی پانید نگاهی انداختم. صورت کشیده ای داشت با لب های برجسته و بینی کوچک. موهاش بلوند و تقریبا تنها شباهت بینمون بود!
چقدر سخت بود باور این که دوست صمیمیت با نامزدت رابطه داشته باشه! چقدر سخته باور این که، دوست صمیمیت عشق اول نامزدت بوده!
دوباره به قبرش نگاهی انداختم. : تمام خاطرات با هم هجوم آوردن به ذهنم – راشاد برات بمیره؛ نبینم ناراحت باشی! خودم سه سوته برات یه غذای خوشمزه درست می کنم. – یلدا، عمرم، حاضرشو برات یه سورپرایز دارم. یلدا عاشقتم! : – می دونستی خیلی دوست دارم؟ رفت لبه بام و با تمام نیروش فریاد کشید – چی شدی راشاد؟ چرا زخمی شدی؟راشاد: به خاطر این که تو رو داشته باشم با خانوادم دعوام شد!
داستان جالبی داشت…من که خیلی شخصیت متینا رو دوست داشتم…
سلام رمان جالبی بود از شخصیت محکم یلدا خوشم اومد
موفق باشید