دانلود رمان اجتماعی خلاصه: آهیل مردی درد دیده که رخت عذاب و ناراحتی، لحظهای رهایش نکرده و حتی روز عروسیش نیز گریبانگیرش میشود! افتضاحی به بار میآید که عاقبتش، جز بیشتر شدن ترکهای قلب شکستهاش بیشتر نیست. حال که پنج سال از آن روز کذایی گذشته، دست سرنوشت طوری قصه در هم میپیچد که آهیل آن روز را از یاد نبرد. چه شد که عاقبتش، تخت بیمارستان شد؟
برشی از رمان:
پلک هایش را به سختی از هم گشود.
صدای بوق منظم دستگاهی مغز خالیاش را منفجر می کرد.
سرش سنگین بود و پای چپش حس نداشت!
انگشت اشارهاش هم چیز مزاحمی را حمل میکرد.
سردی ماسک اکسیژن روی صورتش و سوزن سرم پشت دستش، حالش را بهم میریخت.
کمی گردنش را تکان داد.
درد، همهی جانش را فرا گرفت.
خواب عروسیاش را دیده بود!
پنج سال پیش. همان عروسی کذایی که رسوایی به بار آورد.
همهی صحنه ها همان بودند.
عین به عین!
بوی بیمارستان معدهاش را بهم پیچاند.
به سقف سفید زل زد.
درد او را از فکر رها و زندگی روی آب بنا شدهاش، دور کرد.
حتی فکش را هم نمیتوانست تکان دهد.
کمی در همان حال ماند تا پرستار وارد شد.
انگلیسی شروع به صحبت کرد و آهیل در آن لحظه حتی زبان مادریاش را هم فراموش کرده بود؛ چه رسد به زبان اجنبی ها!
نفهمید چه کردند و چه پرسیدند و چه در سرمش تزریق کردند که دوباره به خواب فرو رفت.
زمان و مکان را گم کرده بود.
بهوش میآمد و نمیتوانست با محیط اطرافش ارتباط برقرار کند.
یک بار میلاد نگران را دید و قبل از اینکه حرفی بزند چهرهاش تار و دوباره به خواب فرو رفت.
در عین خواب و بی خیالی فکرش درگیر آن موجود کوچک بی پناه بود.
چندمین بار بود که بهوش میآمد را نمیدانست اما، این دفعه به محض دیدن میلاد سعی کرد فک دردناکش را تکان دهد.
صدایش چیزی فراتر از خفه بود.
سرزنش های میلاد را میشنید و یکدفعه وسطش صدایش تبدیل به سکوت محض میشد.
موجود بی پناهش کجا بود؟
و دوباره به خواب فرو میرفت.
میلاد خسته از چهارده روز سپری کرده؛ از بیمارستان بیرون زد.
پورشهی آهیل را به مقصد ویلای جنگلی حرکت داد.
شمارهاش را گرفت و تلفن را روی بلندگو گذاشت.
کمی که گذشت صدای نازک و با نازش، طنین انداخت:
– جانم میلاد؟
زبیا بود ممنون از نویسنده
عالی بود تشکر فراون
لینک دانلود که نیست
شما چطوری دانلود کردین؟
چطور باید دانلود کنم؟