دانلود رمان خلاصه: گاهی دلت سادگی میخواهد. دو فنجان چای زیر یک کلبهی خیس، یک مرد که کنارت بنشیند و دستت را روی قلبت بکشی، و برای بچهی در شکمت لالایی بخوانی، بچهای که مهم نباشد دختر است یا پسر است، زیبا است یا نه. دلت یک زندگی معمولی و عطر گلهای یاس را میخواهد. لبخندهای بیریا، یک دنیای ساده، یک دنیای آرام! زمزمههای دوستت دارم، نفسهای عمیق، و باز یک دنیای آرام! اما همیشه اینگونه نیست. دنیای آرام وجود ندارد… دنیای من خشن و ناآرام است. من آنالیام! به دنیای ناآرام من خوش اومدید.
برشی از رمان:
وقتی از اتاق بیرون اومدیم، با تجمع دخترها مواجه شدیم. بعضیها لبخند پهنی داشتن و ذوقزده بودن. بعضیها اخم کرده بودن و نفرت از چشمهاشون میبارید.
– چقدر خوشگل شد. وای ای کاش منم به اندازهی آنالی خوشگل بودم.
– گیر کنی توی گلوی آتاش خان!
– کنیز قبلی رو اینطوری نفرستادن! این چرا لباس خدمتکارها تنش نیست؟
خودمم با شنیدن حرفش تعجب کردم. فکر میکردم همه ساده و مرتب میرن. چه موضوعی فرق میکرد؟
– انگار ملکهاست! ببین چطور راه میره!
– کجاش خوشگله؟ فکر کرده ابرو بده بالا جذاب میشه؟
معلوم بود دل پری داره. البته که برای من اهمیت نداشت. تنها خواستهی من فرار کردن از دنیای طایفهها و خانها و خانوادهها بود.
من میخواستم یک دختر سادهی روستایی باشم. عاشق بشم، عاشق یک مرد ساده و دلپاک. مردی که کار کنه، غرق بریزه و بعد من خستگیش رو از تنش در بیارم. براش چای دم کنم و آروم بگیرم. دلم از این عاشقانههای ساده، زندگیهای ساده میخواست. سوار ماشین شدم و یاشار صندلی جلو نشست.
– اگر پست بیاره، شهرت و اعتبارمون رو نابود میکنی. پس حواست به رفتارت باشه. چون اگر خراب بشه، دنبالت میگردم و زندگیات رو نابود میکنم.
تن صداش خشن و هشدارآمیز بود. دیگه خبری از قهقهههای ساعات پیش نبود.
سرد و جدی شده بود.
– فهمیدی!؟
به قدری بلند و وحشیانه پرسید که از جا پریدم.
لب گزیدم و دستهام رو مشت کردم. راستش ترسیده بودم. به نظر که شوخی نمیکرد و مسلما من هم نمیتونستم به حرفش گوش بدم. اما گفتم: «بله آقا.»
– خوبه.
صدای نفسهای عمیقش رو میشنیدم و باعث میشد که نفسم به سختی در بیاد. به عمارت رسیدیم. اولین چیزی که توجهام رو جلب کرد، سقفهای سرتاسر قرمز بود که به عمارت سفید و کندهکاریشده نما میبخشید. چمنهای سبز و یک دست و حوض گرد روبهروی درب عمارت، عمارت رو زیباتر و چشمگیرتر نشون میداد.
یاشار با تحسین به عمارت خیره شده بود. تقریبا شیکترین و نوسازترین عمارت این حوالی بود. انگار تازگی بازسازی شده بود. حاملهای سایهبونها به شکل گنبدی بود و به نظرم زیبایش رو دو چندان کرده بود.