-الهی من قربون تو بشم، بیا آروم برو تو این جعبه یه وقت نشکنیا.
نهال خندید و گفت:
-هر کی ندونه فکر می کنه هندی هستی انقدر به گاو علاقه داری.
-بده اون چسبو.
نهال چسب پهن را سمتش گرفت و گفت:
-محمد گفت فردا عصر یه ماشین میاره بارا رو ببریم.
-خب می گفتی امروز عصر بیاد دیگه، من فردا کلی کار دارم به جون گاو.
-خود بیچارشم کار داره دیگه، کلاس خصوصیاشو باید راه بندازه.
-این هفته بگذره باید مثل گاو کار کنم.
-خب یه هفته مرخصی گرفتی معلومه دیگه.
از جایش بلند شد و گفت:
-این فرشم دیگه وقتی داریم میریم جمع کنیم وگرنه جای نشستن نداریم.
نهال سر تکان داد و او جلوی آینه ای که برای خود خانه بود ایستاد و گفت:
-هی نهال خانم تا آخر ماه ماشین جونم میاد زیر پام.
-مبارک باشه اما پروا هنوز که ماشینت نیومده، بیا از الان به فکر فروختنش باش.
پروا با حرص چرخید دست به کمر ایستاد و گفت:
-چرا؟!
-صد بار گفتم، قسطش سنگینه، آقای مرادی لطف کرد اومد چک گذاشت اما پروا اگر نتونی هر شش ماه هفت میلیون جور کنی، اون بیچاره رو بدبخت می کنی.
-نترس بدبخت نمیشه، من می تونم پولشو بدم، شش تا چکه دیگه.
-آخه فقط اینو نداری که، اون وامی هم که گرفتی دادی پیش پول همین ماشینه قسطش خدا تومنه، آخه تو پرا انقدر بلند پروازی؟!
-ببین نهال خانم بذار بهت یه نصیحت کنم، بلکه به دردت بخوره زودتر با این آقا محمد به یه جایی برسی بری سر خونه زندگی خودت.
-بله بله گوشم با شماست.
پروا چهار زانو رو به روی نهال نشست و گفت:
-ببین عزیزم اول این که وام گرفتم، دارم قسطشو میدم. پولشم حیف و میل نکردم. دادم پیش پول یه ماشین خوشگل. بعدم آقای مرادی جونم چک گذاشته و من تا آخرش مدیونشم، نمی ذارم چیزی بشه. بعدم نهال خانم، آدم راکد بمونه پیشرفت نمی کنه،
باید دستتو بگیری بالا جلو بری. آدم باید تو عمل انجام شده قرار بگیره، یعنی تا من بدهکار نشم نه تلاش می کنم نه به چیزی می رسم. کاری که تو و محمد انجام نمی دید، ببین شش ماهه وام گرفتم ببین یک روزش عقب افتاده؟ من تا بدهکار نشم به هیچ جا نمی رسم خانم.
-آخه…
-بی خیال آخه شو نهال. منی که هیچ کسیو ندارم مگه می شد بدون وام و کار سخت به جایی برسم. وقتی کسیو نداری باید خودت به فکر خودت باشی، منم به فکر خودمم. آره یکم کارم زیاد میشه اما با این حال بازم راضیم.
-خونه بهتر نبود؟
-خونه هم می خرم، چی فکر کردی؟ یه خونه می خرم چهل ستون چهل پنجره.
نهال خندید و پروا ادامه داد:
-نهال تو و محمد هر چقدر تلاش کنید بازم به جایی نمی رسید می دونی چرا؟ چون همش باید خرج این روزاتون بشه. بابا وام بگیرید شروع کنید، قسطشم دو تایی میدید دیگه.
-من می ترسم.
پروا لب هایش را با پوفی که کرد تکان داد و گفت:
-والا منو تو با هم شروع کردیم، اون وقت ببین تو چه نقطه ای هستی من رو چه نقطه ای. ترس تا کجا؟ ببین دارم از این محله ی درپیت می برمت چند تا محله ی بالاتر لااقل چهار تا آدم با کلاس ببینی اما تو هنوز سه چهار میلیون داری هیچی پس اندازم نداری.
نهال ناراحت بود و حرفی نزد، پروا ایستاد و گفت:
-بی خیال حالا اون لباتم اون شکلی نکن چشم خوشگل من. بیا بریم با برو بچ همسایه خدافظی کنیم.
-حالا خیلیم ناراحتن دارن از دست تو راحت میشن.
پروا نیش خند زد، مانتوی جلو بازش را روی همان تیشرت تنش کرد، گفت:
-شاید دارن یه نفس راحت میکشن که من دارم میرم. اما همین که تونستم به دخترای محل جرات بدم کافیه براشون.
نهال خندید و گفت:
-دیروز که داشتم میومدم خونه شنیدم باقر اشت می گفت، دیگه نمیشه به دخترا متلک گفت همشون هار شدن.
پروا خندید، گفت:
-اینه از این عوضیا بترسی اونم به خاطر آبروت، میشه توهم قدرتمندیشون پس فردا هم به خاطر باد تو خالی قدرتشون دست به اذیت بدبختا میزنن.
-من یکی که خیلی خوشحالم داریم میریم، دیگه داری واسه خودت دشمن میخری.
-فکر کردی، پدر اون صاحب خونه ی گور به گوری هم که با چهار تا حرف در و همسایه جوابمون کردم در میارم. تا پدرشو درنیارم، از این محل بیرون برو نیستم.
سمت در رفت و گفت:
-بیا بریم دیگه، مامان حمیرا رو ببینیم کافیه.
نهال با ذوق مانتو را برداشت دوید سمت او و گفت:
-آخ فقط دلم واسه مامان حمیرا تنگ میشه.
هر دو بیرون رفتند، در کوچه را بستند و پروا گفت:
-ببین روز اول اوردنمون تو این خونه هایی که ده نفر با هم زندگی می کنن.
-یادمه.
-گفتم نه، من با این همه آدم زندگی نمی کنم که نمی کنم، همون موقع افتادم دنیال یه وام چهارتومنی گذاشتم رو اون پولم تو هم پول گذاشتی شد یه خونه ی مستقل، قسط اون وامم خدابیامرز تموم شد رفت، ببین تو بودی عمرا وام می گرفتی با صد نفر آدمم یه جا زندگی می کردی.
-خب بابا حرفات قبول.
-آفرین آدم حرف گوش کن، ریسک کن به فکر شکست هم نباش، بترسی بدتر سرت میاد.
جلوی در خانه ای که درش باز بود ایستاد و گفت:
-بیا برو تو.