نام دلنوشته: پرسه در خاطرات حضور تو نام نویسنده: پرند مقدمه: گذشته را میگذارم توی جیبم و آینده را در می آورم و در میان گذشته و آینده فکر میکنم، گذشته ی من در جیبم تکان تکان میخورد و آینده در دستانم میلرزد، چشمانم را میبندم تا خود را مثل کودکی گول بزنم تا نه آینده را ببینم و نه گذشته را… پرسه در لحظه ها.
دانلود دلنوشته پرسه در خاطرات حضور تو
مهربانم یادت هست..
گفته بودم احساس می کنم بیش از همیشه به من نزدیکی!راست می گفتم.آن روز تو را از پس درهای بسته دیدم،شاید چند قدمی بیش با من فاصله نداشتی اما صدای نفس هایت در کوچه ی تنهایی دلم شنیده می شد.
بودی یا نبودی؛نمی دانم!ولی نه،بودی!بوی عطر صداقت وصمیمیتت به مشامم می رسید.من با تمام وجود تو را کنارم حس می کردم.تو نبودی ولی مثل همیشه چشم های پر محبتت را پیش رویم می دیدم؛کاش می بودی!
مهم نیست،می دانم که بار دیگر از این هم به تو نزدیک ترم.
بهار می آید:کاش در دل من هم بهار می شد!کاش بهار عشقت می آمد و این خزان بی باران را هوای بهاری می داد!کاش شکوفه های نهال مهرت را در دلم خشک نمی کردند!
این روزها او هم حال و هوای دیگری پیدا کرده،بزرگ شده،هر روز به سراغش می روم،آبش می دهم و چند ساعتی در کنارش با تو بودن را احساس می کنم.باور نمی کنی دیگر برگ هایش زرد نمی شوند،همیشه سبزند!مثل یاد تو که در ذهنم همیشه سبز خواهد ماند!
مهربانم،با روزگار چه می کنی؟با ما که نامهربان شده،سر ناسازگاری وا کرده،بهانه گیر شده.سراغش برو و سفارش کن تا طلوع آفتابی دوباره با ما مهربان باشد!
نمی دانم تا به حال انتظار کشیده ای یا نه؟!من بارها و بارها طعم تلخش را زیر دندان هایم حس کردهام.