(به نام خدایی که در دل خانه دارد)
(دلنوشته ی هیاهوی خاموش)
نویسندهHengameh.b:
مقدمه دلنوشته
-رویا؟
-حاضر.
-می بینم که فقط تو موندی.
-اجازه خانم؟بقیه ناامید شدن و رفتن!
-می دونی چرا تو نا امید نشدی؟
-چرا خانم؟-چون رویا ها هیچ وقت نا امید نمی شن اون ها منتظر می مونن تا به حقیقت تبدیل بشن.?
پیشنهاد ما
امان از روزی که آزاد شوم.
دیگر هیچ کس و هیچ چیز جلودارم نخواهد بود.
می روم.
در یک شب برفی.
که همه در خوابی عمیق، روح از بدن آزاد کرده اند.
من هم مثال شبحی ، همه چیز را پشت سرم جا می گذارم.
حتی جسمم را.
نمی خواهم به هیچ چیز وصل باشم.
می روم و کار می کنم، تفریح می کنم و زندگی می کنم!
کاری که به عنوان یک فرد زنده هرگز نکردم را،
به عنوان یک روح انجام می دهم.
بزرگ تری نخواهم داشت.
و کسی که به من امر و نهی کند.
و من برای آن روز چه بی صبرانه ثانیه شماری می کنم.
به امید روزی که از خود رها شوم.
و به حقیقتی برسم،
که در رویایم
بزرگترین آرزویم شده بود.
به امید
روح هایی که رهایی را به من،
و لبانی که لبخند را به جهان
و انسان هایی که خود را به خود می بخشند.
بدون نگرانی برای کسانی ،
که هرگز در حقیقت دوستشان نداشتند،
می روند.
و شجاعانه همه ی باید و نباید های زندگیشان را ترک می کنند.
و به جایی می رسند که به آن تعلق دارند.
نه جایی که نا آگاهانه در آن متولد شده اند.
و به کاری مشغول می شوند،
که دوست دارند.
و هر روز به جای پاسخ به صبح بخیر دیگران،
تنها به خورشیدی سلام می کنند.
که بدون توقعی
و بدون تعصبی
به آن ها درخشش و آزادی را می آموزد.
همان طور که باید باشند…
دلنوشته های عالی و پر از احساس. حتما بخونید♡♡
ممنون
یک دلنوشته ی همه چی تموم…حتما بخونید و از دستش ندید
سپاسگزارم
عالیه
مچکرم