دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود دلنوشته هاله احساس نودهشتیا

8jz3 img 20210131 011511 363 300x300 - دانلود دلنوشته هاله احساس نودهشتیا

دانلود دلنوشته هاله احساس نودهشتیا

نام کتاب: هاله احساس
نویسنده: مینا تحصیلداری کاربر نودهشتیا
ژانر: غمگین
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دلنوشته غمگین
خلاصه: راه می‌روی، چتر در دست می‌گیری و به نقطه‌ای نامعلوم خیره‌ می‌شوی. دلت شور می‌زند و گویا همدردی می‌خواهد. دلت ضعف می‌رود و انگاری که امشب، این دختر دردی در سینه دارد. قدم می‌زنی و قلبت، دفتری برای نوشتن درد تکه های شکسته‌اش می‌خواهد!

پیشنهاد ما
 رمان آرزو | somayeh.m کاربر نودهشتیا نودهشتیا
رمان عاشقانه‌ای در کوچه پس کوچه‌ها| عبیر باوی کاربر انجمن نودهشتیا

مقدمه:
گاه فکر می‌کنم که در فراسو های جنگل احساسم، پاییزی خفته که نه من توان دیدنش را دارم و نه احساساتم قصد کوچ به فصلی دیگر! گاه می‌مانم در پیچ و خم زندگی، درست همانی که من را تا به اینجا به بازی گرفته! سر بر می‌آورم، چشمانم را می‌بندم؛ این بخشِ نارنجی و طلایی، فصل خزان احساسِ من است!

(فرسوده‌ی زیبا)
طبق معمول، دست درازی کردم به حریم چتر و تن آن را به آغوش دستانم وا داشتم. چشم بستم و در عالم خیال، غرق شدم.
صدای خِش- خِش برگ‌ ها، همچون نشانی از بی‌نشانی هایم است که فقط نوید بودن چیزی را می‌دهد. قدم می‌زنم. نیمکت دونفره‌ای که تن به بی‌حیایی و ناکامی از سرنشین داده است را می‌نگرم؛ عجب بخش خلوتی!
سر بالا گرفته و به نم باران اجازه لمس صورتم را می‌دهم؛ باران فرصت طلب!
به سمت نیمکت شتاب گرفته و بر روی آن می‌نشینم. زیر لب زمزمه می‌کنم:
– می‌بینم تو را هم نگاه نکرده و ندیده، رهایت کرده‌اند تا زنگ بزنی و فرسوده‌ شوی!
به اطرافم می‌نگرم؛ دانه‌ای برگ خُرد نمی‌شود، چه برسد گذر آدم!
با خیالی راحت لب گشودم بر درد هایم:
– خب بزار خودم رو معرفی کنم. مینا هستم؛ حتی تنهاتر از تو!
بر چترم دست می‌کشم:
– این هم محرم راز های‌ِ منه؛ اگه بهش بگی دلت گرفته، صورتت رو قایم می‌کنه تا کسی اشک هات رو نبینه.
محزون به اطرافم می‌نگرم‌؛ هنوز هم کسی نیست! هنوز هم کسی نبودم را نفهمیده!
– خب… چی‌شد که این قسمت پرت پارک گذاشتنت؟ نکنه تو هم عیب و ایرادی داشتی که به چشم نیومدی؟
پاهایم را بالا آورده و در آغوش می‌کشم:
– می‌دونی دلم یه هم صحبت می‌خواست و انگار تو داری همه‌ی حرف هام رو گوش میدی.
دستی به صورت نم زده‌ام می‌کشم:
– نمی‌دونم چرا دارم باهات صحبت می‌کنم ولی یقیناً، تو همون کسی هستی که راز اشک هام رو به کسی نمیگی.
بارانی زردم را مرتب کردم. این دوست جدید قدری بیشتر از کمی، ساکت نبود؟!
– من شنیدم هرچی دردت بیشتر باشه، بیشتر روی دلت سنگینی می‌کنه؛ در نهایت بیشتر وقت می‌بره قفل زبونت باز شه‌‌‌.
نگاهی به نیکمت خیس چوبی انداختم. رنگی قهوه‌ای سوخته با دسته هایی فلزی؛ یک اثر باشکوه زیبا و در حال فرسودگی!

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود داستان بازگشت زمان نودهشتیا
دانلود رمان شلیک آخر نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
https://98ea.ir/?p=10460
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.