دلنوشته شریان مرگ
نویسنده hengameh.b
(مقدمه)
مرگ هم نبض دارد.
شاید وقتی که روی رگی دست می گذاری
و اثری از حرکتی حس نمی کنی؛
شریان مرگ به کار افتاده باشد!
شاید هم وقتی که از خودت بپرسی،
من چه کسی هستم؟
پیشنهاد ما
مرگ روحت را برباید.
این چنین است
شریان مرگ،
خوفناک،
ناگهان
اما،
مرگ هم نبض دارد.
پس،
امیدی به زنده بودنش هست!
مرا جدی نگرفتند.
عیبی نیست.
آشفتگی و بی کسی ام تازگی ندارد.
این حس گزنده ی تلخ،
تا روزگاری دور پا بر جاست.
اسم این طالع نحس،
روی پیشانی تقدیر نگون بخت دلم حک گشته.
غم دوران گذراست.
حال ایام درازا دارد.
مثل عمری که به ته مانده ی فنجان گره خورد
و به فالی رو برد!
که فالگیرش از ترس نداری؛
دست به دامن دروغ های جور و واجور شد.
حتی او نیز مرا جدی نگرفت.
در این زمانه ی کاغذی،
تنها صدای مسکوت پول حرف اول را می زند و جدی گرفته می شود.
وقتی حرف از حساب و کتاب باشد،
تتها چیزی که دست به شمارشش نمی برند همین آدم است!
آدم که آدم به حساب نمی آید، تا وقتی دارایی حضور دارد!
آدم یعنی بازیچه ای در دستان کثیف زندگی.
یعنی کمری خم شده؛
یعنی دستانی پینه بسته.
زبان لال،
گوش کر.
آدم یعنی سکوت کن.
بگذار جدی ات نگیرند.
اگر هنوز می خواهی مثل آدم ها زندگی کنی!
در غیر این صورت،
بمیر.
این جا فقط مرده ها را جدی می گیرند.
در شهر سیاه ثروت،
ورود روح های زنده ممنوع است؛
ورود تنها برای بدن ها مجاز است.
بدن هایی خالی از روح.
خالی از حس،
خالی از خود.
بدن هایی تنها آغشته به پول!
شریان های وجودت از صبر کشیدن در حال از هم گسستن است؛
نفست بالا نمی آید،
اشکت خشک شده،
هنگامه عزیزم مبارکه گلم
حرف نداشت
موفق باشی
(لیالی)
ممنون عزیزم
خسته نباشی عزیزم
دلنشین و زیبا☺
مرسی♡
چرا دانلود نمیشن ،مخصوصا apk