دانلود داستان گل های نودهشتیا
بسمه تعالی
نام رمان:گل های خونین
به قلم : イℳ۳٫hoseini
خلاصه: زندگی یک خانواده در خرمشهر زمان جنگ است، نشان دادن سختی ها و رنج هایی که کشیدند و با قدرت جنگیدند و خرمشهر را نجات دادند …
مقدمه :
هوا ابری و نم نم، با قدم های تو بارانی..
به دنبالت تمام واژه ها درگیر حیرانی..
تو مدتهاست رفتی و به پاهایت نیفتادم..
هنوزم خواب می بینم همان جا روی ایوانی..
من از ترس نبود تو به بیداری چه مشکوکم..
چه غوغا می شود وقتی که هستی و نمی دانی..
که می ری و نمی بینی، برایت شعر می چینم..
چه شد؟ یک لحظه برگشتی، هنوزم شعر می خوانی؟
زمین هم خیس شد؛ اما همان جایی و آرامی..
مگر دائم نمی گفتی که از ماندن پشیمانی؟
هنوزم چای می نوشی، هنوزم خواب می بینم..
خودت را که نمی دانم، نگاهت گفت می مانی...
میان صد ها صدا، صدای تیر، تفنگ و مسلسل ها صدای گریه ی کودک تازه به دنیا آمده اش گوشش را نوازش داد؛ پدر خوشحال از آمدن گل نوشکفته اش، چشمانش را روی هم گذاشت و روی زمینِ خاکی بر سجده افتاد، پس از هشت سال زندگی با نازنینِ دوست داشتنی اش صاحب فرزندی شده بود… اشک ها لجوجانه از چشمان حامد سُر می خوردند؛ گویی با یک دیگر مسابقه می دهند و هر قطره از قطره ی دیگر پیشی می گیرد!
سرِ خود را از خاک بلند کرد و به زهرا دوستِ صمیمی نازنیش که ازخانه ی گلی و کوچکشان بیرون می آمد، چشم دوخت… از جای برخواست و به سمتش رفت و با نگرانی حالِ نازنینش را پرسید که زهرا به آرامی گفت که حالشان خوب است… با هول داخل خانه شان شد، نازنین با صورتی گلگون به دخترکشان چشم دوخته بود… حامد نزدیکشان شد، بوسه ای بر پیشانی نازنینش کاشت و دخترکش را در آغوش گرفت و روی دستان کوچک و لطیف همچون برگ گل را بوسید و لبخندی از اعماق قلبش روی لب نشاند.