دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود داستان کوتاه خیال نودهشتیا

همه جا تاریک بود، هیچ نوری اطراف من نبود، هیچ نوری.

ندایی همراه ناله من را صدا زد: سام، سام، بیا اینجا، از این طرف، بیا کنار من، بدو!

ندا را با هراس و دلهره دنبال کردم.

سومین قدم را که برداشتم به درون گودالی سقوط کردم، گودالی سرد، تاریک، مرگ آسا.

حس بدی داشتم، احساس می کردم در گوری تاریک هستم، زنده ام، اما کسی صدای مرا نمی شنود.

پاهای خود را روی زمین حس کردم، نوری به صورتم تابید، آنقدر تابش زیاد بود که دستانم را جلوی چشمانم گرفتم، هنوز هم همانطور سردرگم ایستاده بودم و به اطراف نگاه می کردم.

دوباره همان ندا مرا از این همه تفکر بی جا دور کرد.

_:سام، من اینجا هستم پشت سر تو، به من نگاه کن.

با چشمانی پر از ترس ،به پشت سرم نگاه کردم.

نوری آبی رنگ، شبیه به آسمان در هوا معلق بود.

+:تو کی هستی؟ اسم من را از کجا می دانی؟

نور نزدیک تر شد و من یک قدم به عقب رفتم.

_:من درون تو هستم، تو مرا در درونت جستجو نکردی! من خودم به سراغ تو آمدم، به سمت من بیا!

از نور فاصله گرفتم، گیج بودم و هراسان.

+: درونم؟! تو درون من هستی؟

_:بله، حالا بهتره نزدیک من بیایی، بیا و به این آینه نگاه کن!

به سمت آینه رفتم، در آینه خودم را دیدم اما نه اینطور، بی پول، بی کس و تنها.

من یک مرد ثروتمند شده بودم، یک انسان عالی.

_سام، درونت را بشناس تا کسی باشی که در آینه می بینی.

+چی؟ تو از من چی می خوای؟! تو عادی نیستی، من، من چگونه می توانم تو را که نوری تو خالی هستی بشناسم؟

_خودت را باور داشته باش من تو هستم، تو خودت را بین این سختی ها گم کردی، خودت را پیدا کن..

حتما بخوانید

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
https://98ea.ir/?p=4464
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.