دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود داستان پیچیده در روزمرگینگی نودهشتیا

oymb ۲۰۲۱۰۲۲۵ ۰۱۵۹۵۰ 1 300x300 - دانلود داستان پیچیده در روزمرگینگی نودهشتیا

دانلود داستان پیچیده در روزمرگینگی نودهشتیا

نام کتاب: پیچیده در روزمرگینگی
نویسنده: هانیه پروین (هانی پری)
ژانر: عاشقانه_ تراژدی
تهیه شده در انجمن نودهشتیا
دانلود رمان عاشقانه
خلاصه: دستان من هنوز برای نوازشِ سختی‌هایت ای دنیا، خیلی کوچک‌اند. پاهایم هنوز برای در چاله افتادن‌ها بسیار ظریف و شکننده‌اند. می‌ترسم… می‌ترسم دست و پایم کوتاهی کنند و من در آن مرداب سیاه فرو روم. ژرفای آن فرو رفتن کم نیست؛ شاید هم فرو ریزم! اما وسعت مهری مرا خوهد ربود. وجودم را حل خود می‌نماید. نوری به رویم می‌تابد و من غرق در کُنه آن می‌شوم ولی اقیانوسی این نور را غرق می‌کند! گوش‌هایم را گرفتم تا صدایش را نشنوم! چشمانم را بستم تا تلاطم‌هایش را نبینم. قلبم را سِحر کردم تا از سنگ شود! فقط کاش این آب غریق، پاک باشد…

پیشنهاد ما
رمان غوغای نوش | هانی پری کاربر انجمن نودهشتیا
رمان طاغوت عتاب| nazi nima کاربر انجمن نودهشتیا

مقدمه: عشق، الهی است. اگر چیزی در زمین الهی باشد،‌ آن عشق است. و عشق، هر چیز دیگری را هم الهی می‌کند. عشق کیمیای حقیقی زندگی است؛ زیرا هر فلزی را به طلا تبدیل می‌کند. در تمام فرهنگ‌ها به قصه‌هایی از این دست بر می‌خوریم که در آن، کسی قورباغه‌ای را لمس می‌کند و قورباغه به یک شاهزاده تبدیل می‌شود. قورباغه منتظر آمدن عشق و دگرگون شدن خود بود!
عشق متحول می‌کند؛ این پیام تمام آن قصه‌هاست. قصه‌ها زیبا هستند؛‌ نمادین و معنادار. فقط عشق است که حیوان را به انسان تبدیل می‌کند! در غیر این صورت،‌ تفاوتی میان انسان و حیوان نیست. تنها تفاوت ممکن، عشق است.
هرچه بیشتر با عشق و به عنوان عشق زندگی کنید، انسانیت بیشتری در شما متولد می‌شود. آن گاه فراتر از حیوانات و حتی انسان‌های دیگر می‌شوید… دیگر الهی می‌شوید.

هنوز چند ثانیه تا به نیمه رسیدن شب، راه داشتیم. کلاه سوییشرتم را تا نوک بینی تراشیده‌ام پایین کشیدم. مثل همیشه؛ خوش نداشتم این سکانس‌های آخر، تصویر پس زمینه‌ی مغزم بشود. صدای کوبیده شدن تن بی‌جان قطرات نحیف باران به روی لباسم، یقیناً مشمئز کننده‌ترین چیزی بود که از این شب به خاطر خواهم آورد. تلفن در جیبم لرزید؛ بر خلاف مالکش که از سرما تن پوشِ رعشه به اندام داشت.
دستم را درون جیب تنگ شلوارم فرو کردم و گوشی را بیرون کشیدم. با اطمینان می‌گویم دو قدم فاصله گرفته تا در نظر خودش، بتوانم راحت‌تر با والدینم صحبت کنم. ساعت هشدار تنظیم شده روی ساعت همیشگی را غیرفعال کردم. صفحه‌ی تاچ گوشی را به گوشم چسباندم و لبانی که امشب مجبور به نقاشی کردن‌شان شده بودم، در قالب یک لبخند مسخره کش آمدند و از هم فاصله گرفتند: «سلام پدر!»
لرزشی که از قدم‌های محکم‌اش به زمین وارد می‌شد را می‌شنیدم. باید زمان می‌خریدم؛ هر چقدر هم ارزان ولی حیاتی بود: «بله، با دخترها شام خوردیم و الان هم داریم می…»
صدای ناله‌های خفه‌اش، سوت پایان را کشید! تقلای پاهایش برای رهایی، روی آسفالت شکسته‌ی جاده صداهای ناخوشایندی ایجاد می‌کرد. حتی ندیده هم می‌توانستم نگاه دوخته شده‌اش به خود را که توام با التماس و ترس و ناباوری بود، بفهمم. حتماً آن پیراهن چهارخانه‌ی اتو کشیده و قیمتی‌ای که برای جلب نظر من بر تن داشت هم حسابی خاکی شده بود. صداها خوابید؛ همچنین صاحب‌شان. ای سگ جان! چند ثانیه بیشتر از قبلی‌ها مقاومت به خرج داده بود.

پیشنهاد نودهشتیا
دانلود داستان ماژور نودهشتیا
دانلود دلنوشته عاشقانه‌ای برای همسرم نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
https://98ea.ir/?p=10759
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.