دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم

دانلود داستان نفرین پارک نودهشتیا

WhatsApp Image 2021 05 12 at 05.41.46 300x300 - دانلود داستان نفرین پارک نودهشتیا

نام کتاب:‌ داستان نفرین پارک
نویسنده : سارا ایزدی کاربر نودهشتیا
ژانر:ترسناک،تخیلی.
خلاصه: زن و شوهری وارد پارکی می شوند که سال هاست در آن نفرینی پابرجاست واین نفرین دامن این دو را می گیرد. آن هامتوجه می شوند رازی پشت این پارک است؛ رازی که…
مقدمه: نفرین و طلسم مال قصه ها نیست. گاهی موجودات اهریمنی، نفرینی می سازند که ما هم قربانی آن هستیم. ما نیز یکی از صد هزار نفری هستیم که کشته می شود.

پیشنهاد ما

_ وایسا!
یک” برو بابا” ای نثارش کردم و دویدم سمت تاب. از وقتی که بچه بودم، سوار تاب نشده بودم. تقریبا حدود پونزده سال داشتم که مامانم بهم گفت: این کارا برای یک دختر نوجون زشته!
و منم دیگه سمت تاب و سرسره نرفتم.
محافظ تاب رو بالا زدم و با ذوق نشستم. پاهام کاملا روی زمینن!
با پاهام خودم رو تکون دادم. چشام رو بستم و تمرکز کردم؛ توی همین حین، صدای جیغ یه بچه اومد! با ترس چشام رو باز کردم و دور و اطرافم رو دید زدم، اما کسی نبود!
رو به امیرگفتم:
_امیر!
همین طور که مشغول پهن کردن حصیر بود، گفت: بله؟
_می گم تو هم شنیدی؟
با تعجب سرش رو بالا آورد و گفت: چیو؟
_امم… مثل صدای جیغ یک بچه بود!
امیر_ دیوونه شدی؟ حین دویدن سرت به جایی نخورده؟
یکم فکر کردم.. نه نخورده! بدون حرف، دوباره چشمام رو بستم.
_بدش به من!
با تعجب به صدای یک دختر بچه گوش دادم.
_پیش من نیست.
خودم دیدم برش داشتی!_
باز بهم تهمت زدی؟_
داری دروغ میگی._
چند ثانیه صدای چیزی نیومد، اما باز صدای جیغ بچه اومد!
با ترس چشم هام رو بازکردم؛ دوباره همه جا رو از نظرگذروندم، نه، جدی کسی توی پارک نیست! اما اون صدا… اون حرف ها وجیغ…
نگاهی به امیر انداختم. بی خیال زیر سایه ی یک درخت خشکیده، روی حصیر دراز کشیده بود! چطور صدای جیغ رو نشنیده؟ جدی جدی دیوونه شدم!
بلند شدم. خواستم به طرف امیر برم، اما یهو چیزی از کنارم رد شد. هینی کشیدم و به سمت راستم خیره شدم؛ یک گربه ی سیاه بود. نفس عمیقی کشیدم. من عاشق گربه هام.
خم شدم و دستم رو برای گربه دراز کردم، سرش رو تکون داد و نزدیکم شد؛ ناخودآگاه نگاهم به چشماش افتاد، آبی آسمونی! اما معمولا چشمای گربه ها سبزن.
خواستم نازش کنم، اما با یک سرعت باور نکردنی از کنارم عبور کرد!

 

پیشنهاد نودهشتیا

دانلود رمان جدید

  • اشتراک گذاری
تبلیغات
https://98ea.ir/?p=6000
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب
  • Aida313_98
    شنبه 7 دسامبر 2019 | 5:23 ب.ظ

    جالبع

  • محی
    شنبه 14 دسامبر 2019 | 11:40 ب.ظ

    خب چی بود این ؟ داستان کوتاه؟ رمان ۲۰ صفحه ای؟
    فرم کلی قصه قشنگ بود ولی همه چی مثل این بود که یه فیلمو بزنی رو دور تند و وسطاش قطع کنی!

  • سارا
    شنبه 20 نوامبر 2021 | 9:38 ق.ظ

    سلام عزیزم
    راستشو بخوای سایت اشتباه کرده یه قسمت داستان کلاااا از داستان حذف شده 🙁
    متاسفم که خوشت نیومد

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات متنی
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود کتاب رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.