دانلود داستان سرد شدم نودهشتیا
به نام خدا
نام : سردم شد
نوشته ی : General
میون بارون راه میرم. انقدر سنگین که… شونه هام خمیده به نظر میرسه.بارونی مشکیم به تنم آویزون مونده و من… من بغض کردم.
چشمام پر و خالی میشن. بچه ها میدونید یعنی چی یک شبه سرمایه زندگیو باختن؟
من… یک شبه باختم. نه قمار کردم. نه هیچ خلافی…
به زور خودمو به نیمکتی میرسونم و همونجا می نشینم.بارون هنوز به تندی چند لحظه پیشه. موهای اصلاح نکردم تا روی گردن و صورتم پایین اومدن.به حاطر خیسی همون طور بی حالت شدن.
و من… هنوز احساس میکنم قلبمو تو بیمارستان جا گذاشتم.
میدونید بچه ها؟ میدونید یعنی چی یک شبه باختن؟
من… باختم. یک شبه.
گوشیم زنگ میزنه. اما نمی شنوم، یا شاید نمیخوام که بشنوم! برای بار دوم، سوم،…
من …
ذهنم قفل کرده. روی کلمه من. من…اصلا منی دیگه وجود داره؟
«مهراب…مهراب»
مهراب گفتناش چقدر قشنگ بود.مگه نه مهراب؟ صورت خیس از بارونم را حالا چند قطره اشک خیس میکنه.خیالم جمعه، چون کسی فرق خیسی اشک و خیسی بارون را نمیفهمه!
دستای افتادمو بالا میگیرم.کف دستام ، روی صورتم رو میپوشنن.اشک نمی ریزم.کی گفته؟ کی گفته من براش گریه میکنم؟ هان؟ کی گفته؟
زمزمه میکنم: کی گفته؟!
ولی انگار لرزش صدام بغضمو عمیق تر میکنه.مثل اینکه وقتشه واسه یه بار هم که شده دروغ نگم. بگذار حالا که آسمون داره گریه میکنه ، گریه کنم.بگذار حالا، از حسرت گریه کنم.