دانلود داستان خوشبختی مرا بوسید
نام داستان : خوشبختی مرا بوسید
نویسنده : زهرا اسعدی
ژانر : عاشقانه
صدای موسیقی کرکننده بود.سرم روی شانه اش بود و چشم های خاله هایش برای این بی حیاییم خط و نشان میکشیدند.
نفسی گرفتم که زمزمه کرد:
_خوبی خانمم؟
سری تکان دادم.تمام خواسته ام این بودکه زمان زودتر بگذرد و پیوندمان خوانده شود ؛ تا به قول معشوقم بشوم محرمش،همدمش!
میز سفید بزرگی که روبه رویمان بود ، دست هایمان را پوشانده بود.
با احساس قلتیدن انگشت هایش لابه لای پازل انگشتانم ، نمکی خندیدم:
شیطونی نکن بچه!
انگشتانش را محکم تر کرد.
:چیه خو دست مامانم رو گرفتم دیگه.
لبخند عمیقی به روی لب هایم نشست .پسرک بازیگوش قلبم بود وامشب حکم دامادم را داشت.
کمی اخم کردمو موسیقی نامش را به زبان آوردم:
_متین.
سرم را از روی تور بوسید :جان متین!؟
_چرا خاله هات اونجپری نگام میکنن؟
لحظه ای ساکت شدو بعد بلند ، مردانه خندید:الهی فدات شم…
سرش را ارام به سرم تکیه داد:
_دارن حرص میخورن ، خوشگلم.
لب هایم را غنچه کردم
_خو چرا آخه؟
_چون که بنده و خانم نازنینم که شما باشی هنوز بهم محرم نیستیم ولی شما سرت رو شونه ی بندس.
–بی تربیتا،به اونا چه ؟پسر خودمی دلم میخواد اصلا بوست کنم.
سرم را بلند کردم ، خیره ی چشم های خاکی رنگش شدم.باجدیت تمام گفتم:
_برم چشاشونو دربیارم تا دیگه به خانومت نگاه نکن؟…
.ـصبر کن ببینم! تو چرا مث سیب زمینی بی غیرت شدی؟دارن بِّر و بِّر خانومت رو دید میزنن مثلا.
لبخندش نشون میداد بازم شیطنتم دلشو اروم کرده.همیشه حس میکردم زیر نگاهش درحال ذوب شدنم.اون بهترین و پاک ترین نگاه مردونه ی دنیارو داشت و داره.
نفس عمیقی کشیدم و دوباره تو حالت قبلم نشستم.
صدای بلند مادرش که خبر از آمدن عاقد میداد قلبم را پر از خوشحالی کرد.