داستان کوتاه مهر و ماه نودهشتیا
به نام خدا
نام داستان:مهر و ماه
نویسنده:مینا تحصیلداری
هدف:شرکت در جشنواره
ژانر:تخیلی،عاشقانه
ساعات پارت:نامشخص
فقط یک نکته داشته باشین اونم اینه که کل داستان از زبان راوی گفته میشه.
خلاصه نمیگم تا براتون جذاب باشه!
فقط قبل داستان به این دوتا سوال جواب بدین بعد بخونینش؛
*بنظرتون خورشید خانومه یا آقا؟
*چرا خورشید این قدر گرما به دیگران میده؟
?اها راستی نقدش حتما میکنین ویلا با من طرفین??
صفحه نقد
مقدمه:
همهی ما شده تجربه کنیم،عشقی رو که شاید اشتباه باشه.چه ما آدم ها،چه اون پروانهای که به دور شمع میچرخه و یا حتی اون ماهی که اشتباهی عاشق خورشید شد! اما یک چیزی برای همه مهم هست و اونم اینه که،آخرش مال هم باشیم..و چه سخت میشه زمانیکه از هم دور شیم…
اما شاید اشتباه؛یک کلمه غلط باشه ولی خب کی میدونه همین اشتباه واسه خیلی ها؛لذت بخش ترین گناه دنیاست؟
شروع:
میگن،اون قدیم قدیم ها توی فضا،هیچ چیزی قانون و قاعده نداشت.تنها چیزی که قانون بود این بود که هرکی که بزرگتره؛یعنی قدرتمندتره.سیاره های بزرگ،عادت کرده بودن به زور گویی به بقیه و هربار که با سیاره های دیگه دعوا میکردن،قمر هاشون رو به اسارت میگرفتن تا درس عبرتی بشه برای دیگران.
دیگه کم کم کار به جایی کشیده شده بود یک عالمه سیاره غول پیکر دور هم جمع شده بودن و تصمیم داشتن که باهم یک اتحاد رو تشکیل بدن.اتحادی که یکی سیاره بر دیگران پادشاهی کنه و مراقبشون باشه.
ولی این وسط وقتی که قرار شد یکی پادشاهشون بشه؛بین چندتا سیاره دعوا پیش اومد سر اینکه کی از اون یکی؛بالاتره؟!
سر این دعوا،حتی مایل ها اون طرف تر هم میتونستی صدای دعواهاشون رو بشنوی که خودشون رو محکم به هم میزدن تا یکی نابود بشه و یکی بمونه!ولی آخه چه موندنی؟سیاره ای بزرگ که از فرط آسیب زیاد؛حتی کوچیکتر از سنگ های فضایی شده بود!
مینا جان خیلی داستانت رو دوست داشتم، فانتزی و تخیلی در عین حال قشنگ و جذاب!
آفرین!